معنی مشاعر

لغت نامه دهخدا

مشاعر

مشاعر. [م ُ ع ِ](ع ص) شعرگوینده و شاعر پست.(ناظم الاطباء). و رجوع به متشاعر شود.

مشاعر. [م َ ع ِ](ع اِ) ج ِ مَشعر.(منتهی الارب)(ناظم الاطباء)(اقرب الموارد). || حواس.(اقرب الموارد). حواس پنجگانه ٔ ظاهری و حواس باطنی.(ناظم الاطباء).
- مشاعرالحج، معالمه الظاهره للحواس. علامتهای حج که بر حواس ظهور داشته باشد.(از محیط المحیط).

فرهنگ معین

مشاعر

جمع مشعر.، حواس، جاهای عبادت حاجیان، جاهای قربانی کردن. [خوانش: (مَ عِ) [ع.] (اِ.)]

فرهنگ عمید

مشاعر

مشعر

مترادف و متضاد زبان فارسی

مشاعر

حواس، شعور، مشعرها

فرهنگ فارسی هوشیار

مشاعر

حواس پنجگانه ظاهری و حواس باطنی

فرهنگ فارسی آزاد

مشاعر

مَشاعِر، شعور و حواس انسان، (جمع: مَشعَر نیز می باشد)،

فارسی به آلمانی

اختلا ل مشاعر

Aus dem gleichgewicht bringen, Das gleichgewicht sto.ren [verb]


اختلا ل مشاعر پیدا کردن

Aus dem gleichgewicht bringen, Das gleichgewicht sto.ren [verb]

معادل ابجد

مشاعر

611

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری