معنی لقمه
لغت نامه دهخدا
لقمه لقمه. [ل ُ م َ / م ِ ل ُ م َ / م ِ] (ق مرکب) اندک اندک: گدائی بود که همه عمر لقمه لقمه اندوخته و رقعه بر رقعه دوخته. (گلستان). معاینه بدیدم که پاره پاره به هم میدوخت و لقمه لقمه می اندوخت. (گلستان). || (ص مرکب) پاره پاره: لباسش لقمه لقمه است، از پارگی جای سالم ندارد.
لقمه شمار
لقمه شمار. [ل ُ م َ / م ِ ش ُ] (نف مرکب) کسی که به ضیافت اغنیا بی طلب رود و لقمه شمارد. (آنندراج). || بخیل که لقمه ٔ مهمان شمارد:
لقمه مستان ز دست لقمه شمار
کز چنین لقمه داشت لقمان عار.
اوحدی.
لقمه گیر
لقمه گیر. [ل ُ م َ / م ِ] (نف مرکب) گیرنده ٔ لقمه. که لقمه کند:
از عظام خون غذایش شیر شد
وز عظام شیر لقمه گیر شد.
مولوی.
چپه لقمه
چپه لقمه. [چ َ پ َ / پ ِ ل ُ م َ / م ِ] (اِ مرکب) لقمه ٔ خرد، مقابل لقمه ٔ بزرگ. لقمه ای که بزودی و بآسانی خورده شود. لقمه ای که تیز و تند جویده و بلعیده شود. مثال: دیو یک تن آدمی را چپه لقمه ٔ خود کند؛ یعنی چون لقمه ٔ خرد بدهان برد و ببلعد.
فرهنگ عمید
آن مقدار غذا که یک بار در دهان گذاشته شود، نواله،
[عامیانه] نانی که داخل آن خوراک گذاشتهاند،
[عامیانه، مجاز] قطعۀ کوچک، تکه،
[قدیمی] غذا، طعام،
حل جدول
نواله
مترادف و متضاد زبان فارسی
تکه، نواله، خوراک، طعام، غذا
فارسی به انگلیسی
Bite, Bolus, Gulp, Morsel
فارسی به ایتالیایی
boccone
تعبیر خواب
اگر بیند لقمه گرم دردهان نهاد، دلیل که در بلائی افتد. اگر لقمه دردهان خوش بود، تاویلش به خلاف این است. - جابر مغربی
اگر کسی بیند که لقمه شیرین در دهان نهاد. دلیل که سخنی خوش گوید. اگر آن لقمه ترش بود تاویلش به خلاف این است. - محمد بن سیرین
دیدن لقمه درخواب سه وجه است.
اول: بوسه دادن،
دوم: سخن لطیف و دلپسند،
سوم: منفعت.
- امام جعفر صادق علیه السلام
فارسی به عربی
فم، لقمه
فرهنگ معین
فرهنگ فارسی هوشیار
اندک اندک
لقمه الخلیفه
لقمه خلیفه بنگرید به لقمه خلیفه
لقمه
تکه، توشه، آنچه از خوردنی که به یکبار در دهان کنند
لقمه یی
نواله یی گراسی، کوچک (صفت) منسوب به لقمه، کوچک باندازه یک لقمه.
گویش مازندرانی
فحش و ناسزا
معادل ابجد
175