معنی لاعلاجی

لغت نامه دهخدا

لاعلاجی

لاعلاجی. [ع ِ] (حامص مرکب) ناگزیری. ناچاری. ضرورت. بی چارگی. لابدی.


نابرداری

نابرداری. [ب ُ] (حامص مرکب) بی صبری. ناشکیبائی. (ازناظم الاطباء). || ناچاری. لاعلاجی. (ناظم الاطباء).


بیدرمانی

بیدرمانی. [دَ] (حامص مرکب) حالت و چگونگی بی درمان. بی علاجی. لاعلاجی. بی چارگی.


ناگزیری

ناگزیری. [گ ُ] (حامص مرکب) ناچاری. لاعلاجی. لابدی. ضرورت. لزوم. وجوب. اضطرار. ناگزیر بودن. رجوع به ناگزیر شود.


لابدی

لابدی. [ب ُدْ دی] (حامص مرکب) لاعلاجی. ناچاری. بی چارگی. ضرورت. ناگزیری. آنچه که بالضروره باشد و از آن چاره نبود. (غیاث).

مترادف و متضاد زبان فارسی

لاعلاجی

استیصال، بیچارگی، ناچاری، ناگزیری


ناگزیری

لابدی، لاعلاجی، ناچاری


ناچاری

استیصال، اضطراری، بیچارگی، ضرورت، عجز، لابدی، لاعلاجی


استیصال

اضطرار، پریشانی، تهیدستی، درماندگی، عجز، فقر، فلاکت، لاعلاجی، ناچاری


بیچارگی

بدبختی، بی‌نوایی، فقر،
(متضاد) ثروت، غنا، استیصال، درماندگی، لاعلاجی، ناچاری، ادبار، فلاکت،
(متضاد) اقبال

حل جدول

لاعلاجی

ناچاری، ناگزیری، نومیدی، بیچارگی


بیچارگی

بدبختی، بی نوایی، فقر، استیصال، درماندگی، ادبار، فلاکت، لاعلاجی

روان‌شناسی

Desperation

نومیدی، بیچارگی، نومیدی زیاد، لاعلاجی

فرهنگ فارسی هوشیار

لاعلاج

بی درمان ناچار ناگریز. یا لاعلاجی. ضرورت ناچااری. بدون چاره، ناگزیر


لابد

‎ شیر از جانوران، بسیار فراوان ناچار ناگریز ناچار بناچار: چه لابد در این هلاک خواهی شد. یا لابدی. لاعلاجی ناچاری.

معادل ابجد

لاعلاجی

145

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری