معنی قدک

فارسی به انگلیسی

قدک‌

Buckram

گویش مازندرانی

قدک

قدک کت بلند بدون یقه

لغت نامه دهخدا

قدک

قدک. [ق َ دَ] (اِ) جامه ٔ رنگین ورای ابریشمین:
به زیر چرخ ز سرکوب قد دشمن تو
بود به رنگ قدک در دکانچه ٔ دقاق.
میرزا طاهر وحید (از آنندراج).


ندافی

ندافی. [] (اِ) در بیت زیر معنی نوعی پارچه میدهد:
قلمی فوطه و کرباس و ندافی و قدک
یقلق و طاقیه و موزه و کفش و دستار.
نظام قاری (دیوان ص 15).


لعلی

لعلی. [ل َ] (اِخ) از شعرا و علمای عثمانی در قرن نهم و از مردم استانبول. این بیت او راست:
ای کو کل اولمغه سر دفتر ارباب نظر
دقت ایت هر ورق او ستنه قدک دال اولسون.
(قاموس الاعلام ترکی).


کدینه

کدینه. [ک ُ ن َ / ن ِ] (اِ) بمعنی کدین است که چوب گازران و دقاقان باشد. (برهان) (از آنندراج). کدنگ. (ناظم الاطباء):
به کلبتینم اگر سر جدا کنی چون شمع
نکوبد آهن سرد طمع کدینه ٔ من.
خاقانی.
هرکه میخ و کدینه پیش نهاد
کنده بر دست و پای خویش نهاد.
نظامی.
جامه چون در توله است از قنطره
در کدینه گشت پاره یکسره.
نظام قاری (دیوان ص 24).
- کدینه ٔ گرز، گرز کدینه. چوب گازران:
بر هرکه زدی کدینه ٔ گرز
بشکستی اگرچه بودی البرز.
نظامی.
رجوع به گرز کدینه شود.
- گرز کدینه، کدینه ٔ گرز. چوب گازران:
برآهیخت گرزی کدینه برخت
بزد بر قدک تا که شد لخت لخت.
نظام قاری (دیوان ص 190).
از گرز کدینه یا ساقیان قدک و صوفک فروکوفتند، چنانکه فغانشان به ملأاعلا رسید. (نظام قاری ص 151). رجوع به کدینه ٔ گرز شود.


بشت

بشت. [ب ِ / ب ُ] (ع اِ) پارچه ٔ پشمین قهوه ای برنگ طبیعی پشم که بمصرف تهیه ٔ لباس روستاییان و زنان میرسد. قدک اعراب بادیه که تا پایین ساق آید و زمانیکه بسیار طویل باشد بنام «زبون » خوانده میشود. ج، بُشوت. و البسه الخولی بشتا قصرا ازرق الی رکبتیه و علیه بشت. (دزی ج 1 ص 88). || عبا یا عبای گشاد یا قطیفه ای که چون عبا بر دوش اندازند. (دزی ج 1 ص 88).


قلمی

قلمی. [ق َ ل َ] (ص نسبی) منسوب به قلم.
- بادنجان قلمی.
- شوره ٔ قلمی، شوره ٔ مانند قلم. (ناظم الاطباء).
- دماغ قلمی، باریک چون قلم.
|| نوشته شده با قلم و تحریر شده. (ناظم الاطباء). خطی، مقابل چاپی.
- قلمی شدن و قلمی فرمودن، تحریر شدن و تحریر فرمودن. (از ناظم الاطباء).
|| قلمکار. قسمی از برد که مخطط باشد به خطوط راست. (آنندراج) (غیاث اللغات):
که داد این قلمی را فراز بوقلمون
که نقشش آمده هردم ز مخفیی بظهور.
نظام قاری (دیوان ص 32).
ملاف با قلمی ای لباس آژیده
بروی کار چو افتاد بخیه ات یکسر.
نظام قاری (دیوان ص 15).
قلمی فوطه و کرباس و ندافی و قدک
یقلق و طاقیه و موزه و کفش و دستار.
نظام قاری (دیوان ص 15).

فرهنگ عمید

قدک

جامۀ کرباسی رنگ‌کرده،
کرباس آبی یا نیلی‌رنگ،

فرهنگ معین

قدک

(قَ دَ) (اِ.) جامه کرباسی که آن را با نیل رنگ کرده باشند.

فرهنگ فارسی هوشیار

قدک

نادرست نویسی غدک گدک جامه ی رنگین بیشتر آبی رنگ (اسم) جامه کرباس رنگین پارچه غیر ابریشمی ملون.

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

قدک

124

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری