معنی قلمی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
قلمی. [ق َ ل َ] (ص نسبی) منسوب به قلم.
- بادنجان قلمی.
- شوره ٔ قلمی، شوره ٔ مانند قلم. (ناظم الاطباء).
- دماغ قلمی، باریک چون قلم.
|| نوشته شده با قلم و تحریر شده. (ناظم الاطباء). خطی، مقابل چاپی.
- قلمی شدن و قلمی فرمودن، تحریر شدن و تحریر فرمودن. (از ناظم الاطباء).
|| قلمکار. قسمی از برد که مخطط باشد به خطوط راست. (آنندراج) (غیاث اللغات):
که داد این قلمی را فراز بوقلمون
که نقشش آمده هردم ز مخفیی بظهور.
نظام قاری (دیوان ص 32).
ملاف با قلمی ای لباس آژیده
بروی کار چو افتاد بخیه ات یکسر.
نظام قاری (دیوان ص 15).
قلمی فوطه و کرباس و ندافی و قدک
یقلق و طاقیه و موزه و کفش و دستار.
نظام قاری (دیوان ص 15).
منسوب به قلم، نوشته، محرر، (عا.) لاغر، نازک. [خوانش: (قَ لَ) (ص نسب.)]
نایی نایگونه، کلکی، نوشته (صفت) منسوب به قلم، نوشته محرر، باریک مانند قلم نازک: بینی قلمی آدمی قلمی است. دستی که نان را ستاند. . . انگشتهای کشیده و قلمی داشت.