معنی لعلی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

لعلی. [ل َ] (ص نسبی) منسوب به لعل. || به رنگ لعل. به سرخی لعل. سرخ.
همیشه باد دو دست تو تاجهان باشد
یکی به مشکین زلف و یکی به لعلی شیر.
مسعودسعد.
به مرز بی رز تو مرغکی درون بپرید
سرش به لعلی همچون عروس در پرده.
سوزنی.
از آن لبی که به خوشی چنو نباشد شهد
در آن رخی که به لعلی چنو شقایق نیست.
سوزنی.
تلقین لب لعلی جان پرور ساقی است
گر ذکر دوام است وگر شرب مدام است.
سعدی.
- باده ٔ لعلی، شراب سرخ:
صائب در این دو هفته که گل جوش میزند
چون داغ لاله باده ٔ لعلی مده ز چنگ.
صائب (از آنندراج).
|| قسمی انگور. || رنگی که مصوران و نقاشان بکار برند. (آنندراج).

لعلی. [ل َ] (اِخ) از شعرای قرن نهم عثمانی از مردم اسکوب. این بیت او راست:
زاهدک گو گلنده جنت، عاشقک دیدار یار
لاجرم هر کیشینک باشنده بر سوداسی وار.
(قاموس الاعلام ترکی).

لعلی. [ل َ] (اِخ) از شعرا و علمای عثمانی در قرن نهم و از مردم استانبول. این بیت او راست:
ای کو کل اولمغه سر دفتر ارباب نظر
دقت ایت هر ورق او ستنه قدک دال اولسون.
(قاموس الاعلام ترکی).

فرهنگ عمید

قرمز، لعل‌فام،
(حاصل مصدر) قرمز بودن،

فرهنگ فارسی هوشیار

لالی گونه ای انگور، گونه ای رنگ

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر