معنی غیبگویی
لغت نامه دهخدا
غیبگویی. [غ َ / غ ِ] (حامص مرکب) عمل شخص غیبگو. خبر دادن از نهان. گفتن غیب. پیشگویی. رجوع به غَیب و غیبگو شود.
مترادف و متضاد زبان فارسی
فارسی به انگلیسی
Augury, Auspice
فرهنگ فارسی هوشیار
حالت و عمل غیبگوی اخبار از مغیبات.
فرهنگ عمید
اخترشناسی، غیبگویی، حرفۀ کاهن،
پیش بینی
احتیاط، عاقبتاندیشی، مآلاندیشی، حزم،
غیبگویی، پیشگویی،
عرافت
ستارهشناسی،
غیبگویی، فالبینی،
پزشکی،
احکام
آداب و رسوم،
قوانین، مقررات: ای دل برو مقلد احکام شرع باش / کز یمن آن به عالَم تحقیق وارسی (ابنیمین: ۵۲۰)،
حُکم
* احکام نجوم: طریقهای از غیبگویی یا پیشبینی حوادث از روی اوضاع کواکب که آنها را در کارها و زندگانی مردم مؤثر میدانستند،
معادل ابجد
1058