معنی ظب

لغت نامه دهخدا

ظب

ظب. [ظَ] (ع اِ) ج ِ ظبی.


ظبی

ظبی. [ظَب ْی ْ] (ع اِ) آهو. غزال. ابووَثاب. ج، ظِباء، ظَبیات، ظب، ظُبی. و رجوع به صبح الاعشی ج 2 ص 45 شود. || اسب فربه. || نشان و داغی بعضی عرب را. || (اِخ) نام مردی است. || نام وادیی است متعلق به بنی تغلب در ساحل فرات. || نام موضعی است. || نام ریگزاری است و برخی گفته اند نام شهری است نزدیک ذی قار و قول امروءالقیس را بدان تفسیر کنند:
و تعطوا برخص غیر شَثْن کأنّه
اساریع ظبی أو مساویک اسحل.
|| قرن ظبی، کوهی است در دیار بنی اسد بین سعدیه و مُعاذه. || نام آبی است از غطفان و بنی جحاش بن سعدبن ذبیان. || عین ظبی، موضعی است بین کوفه و شام. (معجم البلدان).

فرهنگ فارسی هوشیار

ظب

(اسم) جمع ظبی آهوان.


خفس

‎ چیرگی در کشتی، دریغگویی، اندک خوردن، ویران کردن، زشت خفتن ظب ریختن


ادعاث

(تک: دعث) مانده ظب ها گنده آب ها، کینه ها دشمنی ها ‎ به جاگذاشتن، برگزیدن، دزدی، به دور دست رفتن، دوراندیشی


قلتین

دوخم که برابر با یک هزار و دو سد ((رطل عراقی)) درآن آب بگنجد این اندازه ظب بارواداشت ((شافعی)) پلیدنمی گردد (اسم) تثنیه قله دو تیغ (کوه)


نخیل

کویک مخ خرما بن (اسم) درخت خرما: گشته زمین اوبخیل ظب اندرومانده قلیل آورده برروی نخیل اینک کرات اینک رغل. (لامعی. تاریخ ادبیات دکترصفا. ج 393:2)


مرش

‎ خراشیدن، بسودن، خراش، زمین خراشناک از باران (مصدر) خراشیدن، بسودن لمس کردن با انگشتان، (اسم) خراش. ‎ -4 زمینی که باران سطح آنرا خراشیده باشه. ‎ -5 قسمت فرودین کوه که ظب از آن جاری شود جمع: امراش مروش.


آو

(اسم) مایعی است شفاف بی طعم و بی بو مرکب از دو عنصر اکسیژن و ئیدروژن. آب بعقیده قدما یکی از چهار عنصر محسوب میشود مقابل آتش، دریا بحر مقابل خشکی بر: خشکی و آب، رود نهر: آب جیهون، اشک سرشک: . . . را آب در چشم آمد، عرق خوی، بزاق آب دهان خدو: دهان وی بی آب گشت، عصاره شیره: آب آلو ظب سیب، عطر عرق نباتی: آب بنفشه آب گل، منی آب پشت: آب مرد آب زن، پیشاب ادرار، طراوت لطافت، صفا درخشندگی جلا. تری تازگی، رونق رواج: کارش برونق و آب است، آبرو عزت شرف: آب و جاه، روش طرز گونه نوع، فیض الهی مددغیبی، حقیقت روحانی. جمع: آبها آبان (فقط در نام ماه هشتم سال) . ترکیبات اسمی آب آتش خو. آبی که خصلت آتش دارد آب جوشان و خروشان، اشاره بطوفان نوح یاآب آتش رنگ. شراب لعلی، اشک خونین. یا آب آتش زای. شراب لعلی، اشک گلگون. یا آب آتش زده. اشک چشم. یاآب آتش فعل. ‎ آبی که اثر آتش دارد آبی که حاراست (مشبه به نور)، باده شراب. یاآب آتشگون. شراب لعلی. باده گلگون. یاآب آتش نمای. شراب لعلی، اشک خونین. یاآب آذرآسا. شراب باده، اشک خونین آب آذرسا. یاآب آمیخته. آب آلوده و تیره ما ء مضاف. یاآب ارغوانی. باده لعلی، اشک خونین. یا آب استاده (ایستاده) . آب راکد، مردی کامل که در باطن بسیر الی الله مشغول است. یا آب اکسیژنه این آب در 1818 بوسیله در 1818 بوسیله تنار کشف شد. وی در یک شیشه بلوری که در آب یخ قرار داده بود 200 سانتیمتر مکعب آب و 20 گرم اسید کلریدریک غلیظ و 10 گرم بی اکسید دو باریم قرار داد. از ترکیب آنها آب اکسیژنه تهیه میشود و کلرور باریم نیزحاصل میگردد: دو جسم مذکور هر دو محلولند و باسانی جدانمیشوند به ظن سولفات نقره می افزایند تا کلروردو باریم رسوب کند. یا آب ایستاده. آب استاده یا آب باده رنگ. اشک خونین. یاآب برنده. آب گوارا. یاآب بی حد. آبی که نهایت ندارد، دریای بی کرانه. اقیانوس بی پایان، هستیبی حد و اندازه که فقط خدای تعالی برآن حاکم است، وجود اولیا الله که زنده کننده ی نفوس مرده و کامل کننده ی ناقصانند. یاآب تلخ. شراب انگوری، اشک چشم عاشق مهجور. یاآب جاری. آبی که جریان دارد ظب روان مقابل آب راکد آب ایستاده. یاآب جوشان. آب معدنی گازدار آب آهن جوشان. یاآب راکد. آبی که جریان ندارد آب ایستاده. مقابل آب جاری آب روان. یا آب روان. آب جاری مقابل آب راکد آب ایستاده. یا آب رود (خانه) . آبی که در رودخانه جاری است. یا آب روشن. آب صاف. مقابل آب کدر آب تیره، رونق رواج. یاآب ژاول. اگر گاز کلر را در محلول سرد سود وارد کنیم آب ژاول تولید میگردد: این مخلوط را میتوان با عبور الکتریسیته از محلول نمک طعام بدون جدا بودن قطبین بدسصت آورد زیرا در یک طرف سدیم با آب ترکیب میشود و سود میدهد و از طرف دیگر کلر تولید میگردد که بوسیله سود جذب میشود. آب ژاول محلولی است با بوی کلر و این مخلوط در مقابل اجسامی که میتوانند کلر بگیرند مولد کلر است و در مقابل اجسامی که با اکسیژن میل ترکیبی داشته باشند مولد اکسیژن. یاآب لاباراک مانند آب ژاول تهیه میشود ولی بجای سود پتاس مصرف میگردد: این محلول نیز خواص شیمیایی آب ژاول را داراست. یاآب مقطر. آبی که با قرع وانبیق جوشانده و تقطیر کرده باشند و آن در دارو سازی بکار میرود. ترکیبات فعلی و جملات آب از آب تکان نخوردن حادثه ای رخ ندادن آرام بودن اوضاع یا آب از تارک کسی برتر گذشتن کار او باتمام رسیدن. یاآب از جگر بخشیدن عطا کردن بخشیدن چیزدادن. یاآب از چک و چانه. . . سرازیر شدن تمایل شدید داشتن. یا آب از سر تیره بودن. گل آلود بودن آب از سرچشمه، ناقص بودن امری از آغاز. یاآب از سر شدن (کسی را) . نزول آفات و بلیات بیشمار (بر وی) . یاآباز سرچشمه گل (آلود) بودن. عیب و نقص در اصل و بنیان امر بودن. یاآب از سر گذشتن (کسی را) . کار. . . باتمام رسیدن بیهوده بودن هر اقدام جدید. یاآب افتادن دهان. جاری شدن آب از دهان بسبب خوردن چیزی ترش و جز آن، میل و رغبت شدید داشتن بچیزی یاآب اندر دهان آوردن. دهان شخص پر آب شدن، مشتاق شدن او رغبت شدید ایجاد شدن، مشتاق کردن راغب ساختن یاآب به آب شدن تغییر آب و هوادادن، تغییر حال دادن بهبود یافتن یا بیمار گردیدن بسبب سفر. یا آب بجوی باز آمدن. یاآب بدهان. . . انداختن. موجب شدن تولید بزاق را در دهان کسی، مشتاق کردن راغب کردن یا آب برآتش. . . ریختن. اندوه یا خشم. . . را با گفتار یا کرداری فرو نشاندن. یا آب بزیر هشتن. فریب دادن، حیله کردن. یا آب بغربال پیمودن. آب بهاون کوبیدن یا آب بکس ندادن نم پس ندادن چیزی ندادن. یا آب بهاون کوبیدن (کوفتن) . عمل لغو و بیهوده کردن یاآب بی لجام خوردن. مطلق العنان بودن سر خود بودن. یاآب پاکی روی دست (کسی) ریختن. کاملا (او را) مایوس کردن. یا آب توبه بر (بروی) سر ریختن توبه کردن. یاآب توبه بر (بروی) سر (کسی) ریختن توبه دادن (وی را) . یاآب در جگرآمدن رسیدن آب بجگر. توضیح - بعقیده قدما معده محل غذا و جگر مرکز آب است. یا آب در جگر داشتن. مست بودن مستی. یا آب در جگر نداشتن. مفلس بودن بی چیز بودن یا آب در جوی آمدن. آمدن دولت رفته بازگشتن اقبال از دست رفته. یاآب در جوی (کسی) بودن بخت و اقبال و دولت بدست (وی) بودن. یاآب در جوی داشتن. داشتن دولت و اقبال، رونق و تازگی و طراوت داشتن. یا آب در چشم نداشتن بی حیا بودن شرم نداشتن. یاآب در دهان آمدن (کسی را) یا آب در دیده نداشتن. شرم نداشتن حیا نداشتن. یاآب در شکر داشتن. ضعیف بودن زار بودن. یا آب در چیزی کردن. دغلی کردن (درآن) ناراستی بکار بردن (در وی) . یا آب در هاون سودن (کوبیدن کوفتن) . کار بیهوده کردن مرتکب امری شدن که نتیجه نداشته باشد. یا آب را تیره کردن آب را گل آلود کردن، میان دو یا چند تن نفاق افکندن تضریب. یا آب رفته (روان) بجوی باز آمدن. باز گشتن سعادت و دولتی پشت کرده. یاآب (چیزی کسی) روشن بودن. رواج داشتن طراوت داشتن، عزت داشتن آبرو داشتن. یاآب (کسی را) ریختن. بی عزت کردن وی خفیف ساختن او. یا آب زیر پوست (کسی) افتادن چاق شدن فربه گردیدن، متمول شدن. ثروتمند گردیدن. یا آب سفت کردن. کار بیهوده کردن. یاآب شان بیک جوی نمیرود با هم سازگار نیستند. یا آبی گرم کردن (با کسی) جماع کردن (با وی) آمیزش کردن (با او) . یاآبی گرم نشدن (از کسی) . بیهوده بودن توقع یاری (از او) . یااز آب جستن یا از آب در آمدن نتیجه دادن حاصل شدن: (ببین چه از آب در میظید. ) خوب از آب در آمد. )، پرورش یافتن تربیت شدن. یا از آب کره گرفتن. از هر وسیله استفادهای (مخصوصامادی) بردن، خسیس بودن لئیم بودن. یا حق آب و گل داشتن حق اقامت و سکونت داشتن. یا خود را به آب و آتش زدن بهر وسیله سخت و پر خطر متوسل شدن برای رسیدن بمقصود خودرا بمخاطره افکندن. یا آبها از آسیا افتادن. سرو صداها خوابیدن. تعبیرات آبت نبود نانت نبود. . . ت چه بود ک در مورد کسی گفته میشود که بیهوده بکاری اقدام کند و زیان بیند. یا وقتی که آبها از آسیا افتاد

حل جدول

ظب

آهوان

آهو


اهو

ظب


آهو

ظب


آهوان

ظب

فرهنگ معین

ظبی

(ظَ) [ع.] (اِ.) آهو، ج. ظب، ظباء، ظبیات.

معادل ابجد

ظب

902

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری