معنی خفس در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
لغت نامه دهخدا
خفس. [خ َ] (ع مص) کم خوردن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). || ویران ساختن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). || زشت گفتن. || اندک یا بسیار آب ریختن در شراب. || ریشخند کردن و استهزاء نمودن. منه: خفس فلاناً. || غالب آمدن در کشتی. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خفس زیداً.
فرهنگ فارسی هوشیار
چیرگی در کشتی، دریغگویی، اندک خوردن، ویران کردن، زشت خفتن ظب ریختن
پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا
وارد حساب کاربری
خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید
ثبت نام
کنید.