معنی خوشباور
حل جدول
سادهدل
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) آنکه زود و بسادگی هر چیز را باور کند زود باوری.
مترادف و متضاد زبان فارسی
خوشپندار، خوشخیال، خوشگمان، دهنبین، زودباور، ساده، سادهدل، سادهلوح، صافوساده،
(متضاد) بدباور، دیرباور
سادهنگر
خوشباور، زودباور، سادهدل، سادهلوح، مغفل
هالو
خوشباور، زودباور، سادهدل، سادهلوح، گولخور
سادهدل
بیشیلهپیله، خوشباور، زودباور، سادهلوح،
(متضاد) تودار، دیرباور، روراست، صادق، بیتزویر
سادهلوح
احمق، بیشیلهپیله، خوشباور، زودباور، ساده، سادهدل، سادهنگر، صافوصادق، ضعیفالعقل، کودن، مغفل، هالو، سلیم، پاکدل، صافیضمیر
سلیم
آرام، رام، مطیع،
(متضاد) نافرمان، حلیم، روشنضمیر، صلحجو، بیعیب، تندرست، سالم،
(متضاد) سقیم، معیوب، خوشباور، موافق، ملایم، سلیمالنفس، مارگزیده، محتضر، مشرفبه موت، بیآزار
بسیط
بسیطه، ساده، عنصر مفرد،
(متضاد) مرکب، بیغش، خالص، ناب، فراخ، گسترده، گشاد، گشاده، وسیع، طبیعی، غریزی، فطری، پهنه، صحنه، عرصه، فراخنا، گستره، احمق، کانا، زودباور، خوشباور، سلیم، زمین، ارض، کره زمین
ساده
آسان، سهل، میسر،
(متضاد) مشکل، مغلق، پیچیده، شاق، بیآلایش، بینقش، امرد، نرمبروت، نوخط، خوشباور، خوشخیال، زودباور، سادهلوح،
(متضاد) رند، تودار، ابله، بله، مغفل، نادان، بیآلایش، بیتکلف، وضیع، بسیط، بیآمیغ، مفرد،
(متضاد) سخت، نقشدار، مرکب
فرهنگ عمید
سادهدل، خوشباور،
معادل ابجد
1115