معنی تیزفهم
لغت نامه دهخدا
تیزفهم. [ف َ] (ص مرکب) تیزطبع. (آنندراج). تیزعقل. آنکه بزودی چیزی را دریافت کند. (ناظم الاطباء). تیزدریافت. لقن. زودیاب. زیرک. سریعالانتقال. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا):
هرکجا تیزفهم دانائیست
بنده ٔ کندفهم نادانیست.
مسعودسعد.
بخاطری که جز او دوربین و روشن نیست
بدان دلی که جز او تیزفهم حاذق نیست.
سوزنی.
رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود.
علامی
علامی. [ع ُ می ی] (ع ص) سبک روح تیزفهم. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). تیزفهم. (از منتهی الارب).
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
واژه پیشنهادی
فرهنگ فارسی هوشیار
عاقل، زیرک، تیزنظر، تیزفهم
فرهنگ فارسی آزاد
دَرّاک، بسیار درک کننده- تیزفهم
فرهنگ معین
(~.) [فا - ع.] (ص مر.) تیزفهم، زیرک.
معادل ابجد
542