معنی تفسیرکننده

حل جدول

سوئدی به فارسی

exeget

مفسر، تفسیرکننده تحت الفظی، شارح،

لغت نامه دهخدا

شراح

شراح. [ش َرْ را] (ع ص) بیان کننده. (آنندراج). شرح کننده. تفسیرکننده. شارح. (ناظم الاطباء).


عبار

عبار. [ع َب ْ با] (ع ص) شتر نر توانا که از هر زمین گذرد و همیشه سفر کند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || تعبیر و تفسیرکننده ٔ خواب. (المنجد) (ناظم الاطباء). || مبالغه ٔ عابر. (المنجد).


گزارشگر

گزارشگر. [گ ُ رِ گ َ] (ص مرکب) (از: گزارش + گر، پسوند شغل) (حاشیه ٔ برهان چ معین). معبر وتعبیرکننده ٔ خواب. (برهان) (آنندراج). || اداکننده. شرح کننده. تفسیرکننده. مفسر:
چارگوهر به سعی هفت اختر
شده بیرنگ را گزارشگر.
سنایی.
گزارشگر دفتر خسروان
چنین کردمهد گزارش روان.
نظامی.
|| آورنده. || برنده. || قبول کننده. (برهان) (آنندراج).


مؤول

مؤول. [م ُ ءَوْ وِ] (ع ص) بازگرداننده. (منتهی الارب). آنکه بازمی گرداند و بازمی خواند. (ناظم الاطباء). بازگرداننده کسی را به سوی او. (آنندراج). || آنکه بیان می کند سخن را. (ناظم الاطباء). بیان کننده ٔ آنچه کلام بدان باز می گردد. (منتهی الارب). بیان کننده. (آنندراج). || آنکه تأویل می کند. (ناظم الاطباء). رجوع به تأویل شود. || تفسیرکننده ٔ خواب.


گشاینده

گشاینده. [گ ُ ی َ دَ / دِ] (نف) فاتح. فتاح. مفتّح. بازکننده:
گشاینده ٔ بند بسته تویی
کیان را سپهر خجسته تویی.
فردوسی.
گشاینده ٔ بندهای بدی
همش رای و هم فره ٔ ایزدی.
فردوسی.
بختش هر روز فزاینده باد
دستش هرگاه گشاینده باد.
منوچهری.
ای گشاینده ی ْ در خیبر، قران
بی گشایشهای خوبت خیبر است.
ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 35).
سعوطی لطیف کننده و گشاینده. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
درهای امید بر رخم بسته شده
بگشای خدایا که گشاینده تویی.
(منسوب به شیخ ابوسعید ابوالخیر).
که دایم به دانش گراینده باش
در بستگی را گشاینده باش.
نظامی.
تو نیز ای گشاینده ٔ قفل راز
بترس از چنین روز و با ما بساز.
نظامی.
|| حل کننده. تفسیرکننده. شرح دهنده: حل کننده ٔ مشکلات حوادث و گشاینده ٔ معضلات نوایب است. (سندبادنامه ص 226).


مفسر

مفسر. [م ُ ف َس ْ س ِ](ع ص) بیان نماینده ٔ معنی سخن.(آنندراج). تفسیرکننده. شرح نماینده. تأویل کننده. بیان کننده.(از ناظم الاطباء). شارح.مُبَیِّن.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
اینت مفسر ظفر، خاطب اعجمی زبان
ز اعجمیان عجب بود، خاطبی و مفسری.
خاقانی(دیوان چ سجادی ص 431).
|| آنکه قرآن شرح و تفسیر کند: در این آیت سخنی نغز است و قاعده ای نیکو که معظم اقوال مفسران که برشمردیم در آن بیاید.(کشف الاسرار میبدی ج 1 ص 20). و چون به سرخس آمد، پیش امام ابوعلی زاهربن احمد شد که مفسر و محدث و صاحب حدیث بود.(اسرارالتوحید چ صفا ص 24). فضلاء دهر را جمع کرد تا در تفسیر قرآن مجید... تصنیفی مستوفی کردند مشتمل بر اقاویل مفسران و تأویل و تفسیر متقدمان و متأخران.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران صص 252-253). علمای ظاهر سه طایفه اند: مفسران و اصحاب حدیث و فقها. مفسران به علم لغت ونحو و صرف و وجوه قراآت و شأن نزول آیات و اصول قصص منسوب و اصحاب حدیث...(مصباح الهدایه چ همایی ص 62). و رجوع به تفسیر شود. ||(اصطلاح ریاضی)جزو صحیح لگاریتم اعداد را مفسر و جزو اعشاری لگاریتم اعداد را «مانتیس » گویند.

فرهنگ عمید

شارح

آن‌که کتابی یا مطلبی را شرح دهد و مشکلات آن ‌را روشن سازد، بیان‌کننده، تفسیرکننده،


روشنگر

روشن‌کننده، برافروزنده،
[مجاز] برطرف‌کنندۀ ابهام، مفسر، تفسیرکننده،
[قدیمی] جلادهنده، صیقل‌گر: تا تیغ آفتاب چو روشنگری مقیم / بر روی چرخ آینه‌کردار می‌رود (سیدحسن غزنوی: لغت‌نامه: روشنگر)،

معادل ابجد

تفسیرکننده

879

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری