معنی باحجاب

فرهنگ معین

باحجاب

(حِ) [فا - ع.] (ص مر.) دارای پوشش اسلامی.


محجوب

(مَ) [ع.] (اِمف.) باحجاب، شرمگین.


پردگی

راز، هر چیز پوشیده، مستور، زن و دختر باحجاب، حاجب. [خوانش: (پَ دِ) (ص نسب.)]


مخدره

(مُ خَ دَّ رَ یا رِ) [ع. مخدره] (اِمف.) زن باحجاب و پرده نشین. ج. مخدرات.

مترادف و متضاد زبان فارسی

باحجاب

محجبه، چادری، حجابدار،
(متضاد) بی‌حجاب، بدحجاب


چادری

باحجاب، حجابدار، محجب، چادرپوش، محجبه، محجوب،
(متضاد) بی‌حجاب، پوشیده، مستور

حل جدول

باحجاب

دارای پوشش اسلامی


زن باحجاب

مخدره


دارای پوشش اسلامی

باحجاب

واژه پیشنهادی

باحجاب

محجبه

لغت نامه دهخدا

مخدره

مخدره. [م ُ خ َدْ دَ رَ] (از ع، ص) زن باحجاب و پرده نشین و پاکدامن و باشرم و حیا. (ناظم الاطباء): مخدره دست شاهزاده بگرفت و با او در حجره ٔ خلوت رفت. (سندبادنامه ص 69). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.


مخدرات

مخدرات. [م ُ خ َدْ دَ] (ع ص، اِ) زنان پرده نشین. مأخوذ از خدر بالکسر که به معنی پرده است. (غیاث) (آنندراج). خانم های باحجاب و پرده نشین و پاکدامن و با شرم و حیا. (ناظم الاطباء): در عهد ایلک خان عقیله ای از مخدرات اولاد او از بهر امیر جلیل ابوسعید مسعود نامزد کرده بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 395).


محجوبة

محجوبه. [م َ ب َ] (ع ص) مؤنث محجوب. زن باحجاب و باحیا و شرمگین. (ناظم الاطباء). حجاب نشین. زنی پرده نشین. (غیاث). عربان زنی را گویند که صاحب حجاب و شرمگینی باشد. (برهان). ج، محجوبات. پوشیده. مستور. درپرده:
محجوبه ٔ بیت زندگانی
شه بیت قصیده ٔ جوانی.
نظامی.
- محجوبه ٔ احمد، اشاره به همزه ٔ احمد است که حرف اول احمد باشد. (برهان) (آنندراج):
تخته ٔ اول که الف نقش بست
بر در محجوبه ٔ احمد نشست.
نظامی.
|| (اِ) چوبی که در پس دروازه می نهند. (غیاث). چوبی که در پس در اندازند تا در گشوده نشود. (ناظم الاطباء) (برهان). || بینی در و دماغه ٔ در. (ناظم الاطباء).


پردگی

پردگی. [پ َ دَ / دِ] (ص نسبی) هر چیز پوشیده. مستور. محتجب. مُخَدَّر. مخدّره. مُستّره. مستوره. مُقَنَّع. نقابدار:
سراپرده کشیده ابر دی ماه
چو روی ویس گشته پردگی ماه.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین).
آنکه رخش پردگی خاص بود
آینه ٔ صورت اخلاص بود.
نظامی.
|| (زن، دختر...) مستوره. مُسَتَّره.مُخَدَّره. محتجبه. مقصوره. موقونه. باحجاب. پرده نشین. خرگهی. مقَنَّعه. نقابدار. پوشیده (زنان و دختران و اهل حرم). محبوب پرده نشین. (غیاث اللغات): تَخَدﱡر؛ پردگی شدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). تستیر، تخدیر؛ پردگی گردانیدن. (زوزنی). اهل حرم. ج، پردگیان:
بباید چو آید بر شهریار
چنین پردگی را چنان پرده دار.
نظامی.
پردگی زهره در آن پرده جست
زخمه شکسته به ادای درست.
نظامی.
|| حاجب. پرده دار. (برهان) (غیاث اللغات). || عفیف. پاکدامن. || (حامص) (در حشره ها) حالت تکون حشره از آن وقت که در تخم نشأت میکند تا آنگاه که حشره ٔ کامل شود و از پوست برآید.
- پردگی رز، کنایه از شراب انگوری باشد. (برهان). دختر رز:
هر هفت کرده پردگی رز بخرگه آر
تاهفت پرده ٔ خرد ما برافکند.
خاقانی.
- پردگی کردن، تستیر. (تاج المصادر بیهقی): قنی الجاریه؛ پردگی و خانه نشین کردن دختر؛ (منتهی الارب).
- || پرده پوشی کردن: بتاریکی بر خلقان و احوال ایشان پردگی کند [شب] و پوشیدگی آرد. (تفسیر ابوالفتوح رازی).
- پردگی هفت رنگ، کنایه از جهان و عالم و دنیاست. (برهان).


احمد

احمد. [اَ م َ] (اِخ) ابن محمد مکنی به ابوالعباس شقانی. در اواخر مائه ٔ چهارم هجریه بوده است و معاصر است باغزنویان و با شیخ اجل ابوسعید و ابوالحسن خرقانی همعصر. صاحب نفحات الانس نقل احوال ویرااز کتاب کشف المحجوب نموده میگوید وی در فنون علوم چه اصول و چه فروع امام وقت بود و مشایخ بسیار را دیده و صحبتشان را دریافته بود و از بزرگان اهل تصوف بود صاحب کتاب کشف المحجوب که شرح حال او را نوشته گوید که مرا با وی انسی عظیم بود و وی را با من شفقتی صادق و در بعضی علوم استاد من بود و هرگز از هیچ صنف کسی ندیدم که شرع را بنزدیک وی تعظیم بیشتر از آن بود که بنزدیک وی و از کل موجودات گسسته بود بجز امامی محقق را از او فائده نبودی از دقت عبارتش اندر علم اصول پیوسته طبعش از دنیا و عقبی نفور بودی و پیوسته میخروشیدی: اشتهی عدماً لا عود له. میل به نیستی دارم که در آن نیستی باز گشتن بوجود نبود و هم بپارسی گفتی هر آدمی را بایست محال باشد و مرا نیز بایستی محالست که بیقین دانم که آن نباشد و آن آن است که میبایدم که خداوند تعالی مرا بعدم میبرد که هرگز آن عدم را وجود نباشد زانچه هر چه هست از مقامات و کرامات جمله محل حجاب و بلااند و آدمی عاشق حجاب خود شده نیستی بنده اندر آرزوی دیدار بهتر از آرام باحجاب و چون حق جل جلاله هستی ایست که عدم بر وی جایز نباشد چه زیان اندر ملک وی که من نیستی گردم که هرگز مرآن نیستی را هستی نباشد و نیز از صاحب کشف المحجوب نقل شده است که گفت روزی بنزد آن عارف کامل درآمدم دیدم که میخواند: ضَرَب َ اﷲ مثلاً عَبداً مَمْلوکا لایَقْدر عَلی شی ٔ و میگریست و نعره میزدپنداشتم که از دنیا بخواهد رفت گفتمش یا شیخ این چه حالت است گفت یازده سال است که تا دردم اینجا رسیده است و از این مقام درنمیتوانم گذشت و حاصل معنی آیت رسانیدن ضعف حال بنده و عدم قدرت ویست در تصرفات بمملوکی که وی را قدرت نباشد بر تصوف تا از مالکش مأذون نگردد نقل است که وقتی شیخ اجل ابوسعیدبن ابوالخیر در نیشابور در خانقاه خود نشسته بود و سید اجل که از اکابر سادات آن شهر بود بسلام شیخ آمده بود و در پهلوی وی نشسته در آن حال آن عارف کامل درآمد ابوسعیدویرا بالای دست سید اجل جای داد سید از آن حال رنجه شد شیخ بفراست دریافت و گفت یا سیدی شما را که خلق دوست دارند از برای پیغمبر صلی اﷲ علیه و آله و سلم است و اینها را باید دوستار بود از برای خدای تعالی ازآن روی که اینها در راه شریعت و طریقت رنجها برده وزحمتها کشیده اند و بمقام پیری رسیده اند سید را از کلام شیخ آن حالت برفت و آن گرفتگی از وی زایل گردید. (نامه ٔ دانشوران ج 2 ص 43) (کشف المحجوب چ هند ص 132).

معادل ابجد

باحجاب

17

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری