معنی ارشک

لغت نامه دهخدا

ارشک

ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) اَرزاسِس. اسکندر وی را بجای ساتی بَرزَن والی آرتاکوان کرد. (ایران باستان ص 1654).

ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) یازدهم. رجوع به فرهاد سوم شود.

ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) پسر ارشدوال ارشک پادشاه ارمنستان. (ایران باستان ص 2586).

ارشک.[اَ ش َ] (اِخ) بیست ویکم. رجوع به ونُن دوم شود.

ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) پنجم. رجوع به فرهاد اول (فرهادک) شود.

ارشک.[اَ ش َ] (اِخ) بیست وسوم. رجوع به پاکر دوم شود.

ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) چهارم. پادشاه اشکانی ایران. رجوع به فری یاپت شود. || پسر پاپ. سی وهشتمین پادشاه اشکانی ارمنستان بنا بنوشته های مورخین ارمنستان و نویسندگان رومی (378-379 م.). و بروایتی وی با وال ارشک (واگارشک) برادر خود به سال 382 م. بسلطنت رسید. (ایران باستان ص 2621 و 2637).

ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) دوم. رجوع به تیرداد اول شود.

ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) سوم اشکانی. رجوع به اردوان اول شود. || ارشک سوم. سی وپنجمین پادشاه ارمنستان (341-367 م.) موافق نوشته های مورّخین ارمنستان و نویسندگان رومی. رجوع به ایران باستان ص 2621 شود. || ارشک سوم دیران. یازدهمین از پادشاهان شاخه ٔ دوم سلسله ٔ اشکانیان ارمنستان. وی در 341 م. بتخت جلوس کرد. (ایران باستان ص 2637).

ارشک.[اَ ش َ] (اِخ) بیست وپنجم. رجوع به بلاش دوم شود.

ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) گیو. از اشکانیان ارمنستان. (نام های ایرانی تألیف یوستی ص 412) (ایران باستان ص 2423).

ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) بیست وهشتم. رجوع به بلاش پنجم شود.

ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) نهم. رجوع به مهرداد دوم شود.

ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) هشتم. رجوع به اردوان دوم شود.

ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) شانزدهم. رجوع به ارد دوم شود.

ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) بیست ونهم. رجوع به اردوان پنجم شود.

ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) بیست وششم. رجوع به بلاش سوم شود.

ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) بیست ودوم. رجوع به بلاش اول شود.

ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) پسر خسرو سوم، پادشاه ارمنستان روم. رجوع به ایران باستان ص 2621 شود.

ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) بیست وهفتم. رجوع به بلاش چهارم شود.

ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) جوان، بقول بعض مورخین ارمنی. وی پسر ارشک بزرگ بود. و در زمان پدر بحکومت ارمنستان رسید و پس از وی در شهر مِدزپین (نصیبین) با برادر خویش وال ارشک بر تخت ارمنستان نشست و سلطنت او 42 سال بود. (ایران باستان ص 2596 و 2597).

ارشک. [] (اِخ) قریه ای از توابع سمنان و دارای معدن سرب است.

ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) بزرگ، بقول سبه اوس اسقف ارمنی. در سال یازدهم سلطنت آن تیوخوس پارتیان شوریدند و ارشک پسر پادشاه تتالیان که در پَهل شاهسدان در صفحه ٔ کوشان میزیست، حکومت رابدست گرفت و همه ٔ مردمان مشرق و نیز شمال مطیع او گشتند. رجوع به ایران باستان ص 2529 و 2596 و 2597 و 2601 و ارشک مؤسس خاندان اشکانیان و اشک اول شود.

ارشک. [اَ ش َ] (پارسی باستان و پهلوی اشکانی، اِ) از ماده ٔ اَرشَن به معنی مرد و نر در مقابل زن. (یشتها تألیف پورداود ج 2 ص 226). و آن نام بسیاری از ایرانیان قدیم بوده است. رجوع به ارشک در ذیل شود.

ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) ارزاس. والی مملکتی در جوار آبیسارِس بزمان اسکندر. آنگاه که اسکندر بهند سفر میکرد در کنار رود آسِه زین هفِس تیون را بساخت. در خلال این احوال ارزاس (ارشک) مزبور با برادر و سرداران عمده ٔ آبیسارس پادشاه آن ناحیت وارد شهر شده هدایای گرانبها و نفیس از طرف او آورده گفت که خود پادشاه میخواست بیاید و بپای اسکندر بیفتد، ولی بیماری مانع شد. فرستادگان اسکندر هم قول او را تأیید کردند و اسکندر از این اظهارات خشنود گشت و آبیسارس را بپادشاهی ابقاء کرده ارشک را گماشت که نزد او بماند. (ایران باستان ص 1818، 1819).

ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) پسر بزرگتر داریوش دوم هخامنشی که پس از جلوس بتخت سلطنت به اردشیر موسوم گردید. رجوع به ایران باستان ص 961 و 962 و 990 و 992 و اردشیر دوم شود.

ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) ششم. رجوع به مهرداد اول شود.

ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) اشک. آرزاکس. مؤسس خاندان اشکانیان یا پارتیان (250-248 ق. م.) و هریک از پادشاهان این سلسله نام او را عنوان ولقب خویش قرار داده اند. رجوع به اشک و اشکانیان و ارشک بزرگ و ایران باستان ص 2073 و 2165 و 2197 و 2199 و 2200 و 2203 و 2206 و 2076 و 2233 و 2598 شود.

ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) پسر آتیابئوشنه. بر روی مهری از آثار عهد هخامنشی نام او نوشته شده. (ایران باستان ص 1616).

ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) کبیر. رجوع به ارشک بزرگ و ایران باستان ص 2585 و 2612 شود.

ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) دلیر. نخستین از پادشاهان اشکانی طبق نوشته های موسی خورنی و سبه اوس. رجوع به ارشک مؤسس خاندان اشکانیان و اشک و ارشک بزرگ و ایران باستان ص 2584 و 2599 و 2612 شود.

ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) نوزدهم. رجوع به بردان شود.

ارشک. [اَ رَ] (اِ) رشک. حسد. (برهان قاطع) (جهانگیری).

ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) دهم. رجوع به سنتروک شود.

ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) بیستم. رجوع به گودرز شود.

ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) هفدهم. رجوع به وُنُن اول شود.

ارشک.[اَ ش َ] (اِخ) هیجدهم. رجوع به اردوان سوم شود.

ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) سیزدهم. رجوع به ارد اول شود.

ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) چهاردهم. رجوع به فرهاد چهارم شود.

ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) پانزدهم. رجوع به فرهاد پنجم شود.

ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) بیست وچهارم. رجوع به خسرو شود.

ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) دوازدهم. رجوع به مهرداد سوم شود.

ارشک. [اَ ش َ] (اِخ) هفتم. رجوع به فرهاد دوم شود.

فرهنگ معین

ارشک

رشک، غیرت، حسد، حسادت. [خوانش: (اَ رَ) [په.] (اِ.)]

فرهنگ عمید

ارشک

رشک، حسد،
غیرت،

مرد، نرینه،

حل جدول

ارشک

موسس سلسله اشکانیان

اولین پادشاه اشکانیان

نام های ایرانی

ارشک

پسرانه، اشک، نام مؤسس سلسله اشکانی

فرهنگ فارسی هوشیار

ارشک

(اسم) رشک غیرت، حسد حسادت.

معادل ابجد

ارشک

521

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری