معنی خرسک
لغت نامه دهخدا
خرسک. [خ ِ س َ] (اِ مصغر) تصغیر خرس. (برهان قاطع). خرس کوچک. (ناظم الاطباء). || فرش و پلاسی است پشم دار. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء):
ای جل خرسک تکلتو را مکن
غیب و در بر سر تو هم در توبره.
نظام قاری.
ای تکلتو بکفل پوش چو روزی برسی
خدمات جل خرسک برسان ایشان را.
نظام قاری.
تاک را از برگها در زیر خویش پوست تخت پاره پاره و سرو را از بارها... جل خرسک تکه تکه. (طغرا، از آنندراج).
|| نوعی از بازی هست و آنچنان باشد که خطی بکشند و شخصی در میان خط بایستد و دیگران آیند و او را زنند و او پای خود را بجانب ایشان افشاند بهر کدام که پای او بخورد او را بدرون خط بجای خود آورد، و این بازی را عربان حجوره گویند. (برهان قاطع) (از غیاث اللغات) (از انجمن آرای ناصری) (ازآنندراج). || مهره ای بود که کودکان ازبهرچشم بد بندند و خرزیان فروشند دو سه رنگ بود. (یادداشت بخط مؤلف).
خرسک باز
خرسک باز. [خ ِ س َ] (نف مرکب) آنکه بازی خرسک می کند. رجوع به خرسک شود.
خرسک بازی
خرسک بازی. [خ ِ س َ] (حامص مرکب) عمل بازی کننده ٔ بازی خرسک. رجوع به خرسک شود.
خرسک باختن
خرسک باختن. [خ ِ س َ ت َ] (مص مرکب) بازی خرسک کردن. رجوع به «خرسک » شود:
استاد معلم چو بود بی آزار
خرسک بازند کودکان در بازار.
سعدی (گلستان).
چشمه خرسک
چشمه خرسک. [َچ م َ خ ِ س َ] (اِخ) دهی است از دهستان ماهیدشت بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان که در 30 هزارگزی جنوب خاوری کرمانشاهان و یک هزارگزی جنوب رودخانه ٔ مرک واقع است. دشت و سردسیر است و 150 تن سکنه دارد. آبش از دو رشته قنات. محصولش غلات، حبوبات، چغندر قند و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری.راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
فارسی به انگلیسی
Carpet, Rug
فرهنگ عمید
خرس کوچک، بچهخرس،
نوعی قالی با پرزهای بلند،
[قدیمی] نوعی بازی که خطی دایرهوار بر زمین میکشند و یکی در میان آن دایره میایستد و بازیکنان دیگر پیش میروند و او را میزنند و او با پای خود به آنها میزند و پایش به هرکس بخورد او را بهجای خود در میان خط میکشد: استاد معلم چو بُوَد بیآزار / خرسک بازند کودکان در بازار (سعدی: ۱۵۶)،
فرهنگ معین
خرس کوچک، بچه خرس، قالی ضخیم و پشم بلند و سنگین و بدنقشه در ابعاد مختلف. [خوانش: (خِ سَ) (اِمصغ.)]
حل جدول
گویش مازندرانی
فرهنگ فارسی هوشیار
خرس کوچک (اسم) خرس کوچک بچه خرس، نوعی بازی و آن چنان باشد که خطی بکشند و شخصی در میان خط بایستد و دیگران آیند و او را زنند و او پای خود را بجانب ایشان افشاند بهر کدام که پای او بخورد او را بدورن خط بجای خود آورد، قالی ضخیم و پشم بلند و سنگین و بد نقشه.
مترادف و متضاد زبان فارسی
بچهخرس، قالیدرشتباف، قالی بدنقش، نوعی بازی کودکانه
فارسی به عربی
غریر
معادل ابجد
880