معنی ابتدا

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

ابتدا

سر آغاز، نخست

کلمات بیگانه به فارسی

ابتدا

نخست

فارسی به عربی

ابتدا

بدایه


در ابتدا

مبکرا

فرهنگ فارسی هوشیار

ابتدا

‎ نوآوری، آغازیدن آغاز نخست دخش فراتم پتیسار (مصدر اسم) شروع و اول هر کار و هر چیز آغاز نخست اول مبدا ء مقابل انتها ء پایان، آغاز کردن شروع کردن، عاری کردن لفظ از عوامل لفظی برای اسناد چون: زید منطلق که زید مبتدا و مسندالیه است و منطلق خبر و مسند و عامل در هر دو معنی ابتداست، (شعر) جزو اول از مصراع دوم هر بیت


ابتدا ء

(مصدر اسم) شروع و اول هر کار و هر چیز آغاز نخست اول مبدا ء مقابل انتها ء پایان، آغاز کردن شروع کردن، عاری کردن لفظ از عوامل لفظی برای اسناد چون: زید منطلق که زید مبتدا و مسندالیه است و منطلق خبر و مسند و عامل در هر دو معنی ابتداست، (شعر) جزو اول از مصراع دوم هر بیت در آغاز باغاز اولا نخست


ابتدا کردن

(مصدر) آغاز کردن شروع کردن. بد ء، پیش دستی کردن سبقت گرفتن تبادر مبادرت، انشا ء.

فارسی به ایتالیایی

فرهنگ معین

ابتدا

شروع و اول هرکار و هرچیز، آغاز، نخست. اول، مبداء. مق انتها، آغاز کردن، شروع کردن، در علم نحو عاری کردن لفظ از عوامل لفظی برای اسناد.، ~ به ساکن الف - آوردن کلمه ای که حرف اول آن ساکن باشد. ب - بی مقدم [خوانش: (تِ) [ع ابتداء.] (مص ل.) (اِ.)]


ابتدا کردن

(اِ تِ. کَ دَ) [ع - فا.] (مص ل.) شروع کردن، آغاز کردن.

فرهنگ عمید

ابتدا

آغاز، اول،
(قید) در آغاز، در شروع،

حل جدول

ابتدا

اول، بدو، شروع

مترادف و متضاد زبان فارسی

ابتدا

آغاز، اوان، اوایل، اول، بدو، شروع، عنفوان، مطلع، نخست،
(متضاد) انتها

فارسی به انگلیسی

ابتدا

Beginning, Incipience, Outset, Primarily


از ابتدا

Ab Initio

معادل ابجد

ابتدا

408

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری