معنی ابدار
لغت نامه دهخدا
ابدار. [اِ] (ع مص) تافتن ماه شب چهارده. طلوع کردن بدر بر. (تاج المصادر بیهقی).
حل جدول
فارسی به عربی
کثیر العصیر، مائی، معشب، نبات ماص، رطب
ابدار خانه
مخزن
جسم مرکب ابدار
میه
هلوی شیرین و ابدار
خوخه
فارسی به آلمانی
سوئدی به فارسی
ابدار، شیره دار، شاداب، پر اب، بارانی، ابدار، شاداب، پرطراوت،
واژه پیشنهادی
لب ابدار
فرانسوی به فارسی
اب , ابدار.
اسپانیایی به فارسی
اب، ابدار.
عربی به فارسی
ابدار , شاداب , پرطراوت
معادل ابجد
208