معنی آسیمهسر
مترادف و متضاد زبان فارسی
آسیمهسار، آسیون، پریشان، حیران، دستپاچه، سرگردان، سرگشته، گیج، متحیر، متزلزل، مشوش، مضطرب، نوان
سراسیمه
آسیمهسر، آشفته، سرگردان، بیتاب، پریشان، پریشانحال، دستپاچه، دلواپس، سردرگم، متوحش، مرعوب، مضطرب، هراسان
حیران
آسیمه، آسیمهسر، بیقرار، خیره، درمانده، سرگردان، سرگشته، شیفته، فرومانده، گیج، مبهوت، متحیر، مدهوش، مردد، واله، هاجوواج، حیرتزده
سرگردان شدن
آواره شدن، دربهدر گشتن، بیخانمان شدن، ویلانشدن، بلاتکلیف شدن، معطل شدن، سرگشته شدن، سردرگم شدن، حیران شدن، آسیمهسر شدن
سرگردان کردن
آواره کردن، دربهدر کردن، بیخانمان کردن، ویلان کردن، بلاتکلیف کردن، معطل کردن، سرگشته کردن، حیران کردن، آشفته کردن، پریشان کردن، آسیمهسر کردن
سرگشته
دربهدر، آواره، سرگردان، حایر، حیران، حیرتزده، دودل، گیج، متحیر، هاجوواج، درمانده، فرومانده، بیچاره، مستاصل، شوریده، شیدا، آشفته، آسیمهدل، عاشق، مضطرب، سراسیمه، آسیمهسر، هراسان، واخورده
حل جدول
معادل ابجد
376