معنی سرگردان شدن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

سرگردان شدن. [س َ گ َ ش ُ دَ] (مص مرکب) متحیر شدن. درماندن. راه ندانستن:
در سبب سازیش سرگردان شدم
در سبب سوزیش هم حیران شدم.
مولوی.
مرد باش و سخره ٔ مردان مشو
رو سر خود گیر و سرگردان مشو.
مولوی.
یا مسافر که در این بادیه سرگردان شد
دیگر ازوی خبر و نام و نشان می آید.
سعدی (کلیات چ مصفا ص 468).

مترادف و متضاد زبان فارسی

آواره شدن، دربه‌در گشتن، بی‌خانمان شدن، ویلان‌شدن، بلاتکلیف شدن، معطل شدن، سرگشته شدن، سردرگم شدن، حیران شدن، آسیمه‌سر شدن

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر