معنی وفاق

لغت نامه دهخدا

وفاق

وفاق. [وِ] (ع مص) موافقه. سازگاری کردن. (غیاث اللغات). سازواری کردن. (منتهی الارب). سازواری کردن و همراهی کردن. || (اِمص) سازواری و همراهی و یک دلی. یک دلی ویک جهتی. ضد نفاق. سازش. (ناظم الاطباء):
تا هست خلاف شیعی و سنی
تا هست وفاق طبعی و دهری.
منوچهری.
از وفاق ادریس بررفت از زمین برآسمان
وز خلاف ابلیس دررفت از بهشت اندر سقر.
سنایی.
|| محبت و اتفاق. (غیاث اللغات). اتحاد و اتفاق. || معاهده. (ناظم الاطباء).

فارسی به انگلیسی

وفاق‌

Consensus

فرهنگ فارسی هوشیار

وفاق

‎ سازگاری، مهر، یگانگی ‎ (مصدر) سازواری کردن همراهی کردن، (اسم) سازواری همراهی یکدلی مقابل نفاق:. . . . . تا باشد که ببرکت این وفاق و اتفاق دام از جای بر گرفته شود.

فرهنگ معین

وفاق

(و) [ع.] (مص م.) سازگاری کردن، همکاری کردن.

مترادف و متضاد زبان فارسی

وفاق

ارتباط، تناسب، توافق، ربط، سازواری، موافقت، هم‌آهنگی، همراهی، یکدلی، یکسانی،
(متضاد) نفاق

فرهنگ عمید

وفاق

با یکدیگر همکاری کردن، اتحاد،
سازگاری، سازواری،

حل جدول

وفاق

سازگاری

اتحاد و دوستى


وفاق و هماهنگی

تناسب


اتحاد

وفاق


یکدلی

وفاق


اتحاد و دوستى

وفاق

فرهنگ فارسی آزاد

وفاق

وُفّاق، همراهان صَدِِیق (از لغتنامه اسرار ربّانی)،

وِفاق، موافقت و همراهی، سازگاری و همکاری و همفکری، اتفاق در رأی و عمل، قبول و رضایت،

واژه پیشنهادی

انگلیسی به فارسی

consensus

وفاق

معادل ابجد

وفاق

187

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری