معنی موافق
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(مُ فِ) [ع.] (اِ فا.) سازگار، مطابق، هم رأی.
فرهنگ عمید
همرٲی، همراه، سازگار،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
همداستان
مترادف و متضاد زبان فارسی
جور، سازگار، مساعد، هماهنگ، دلپسند، مطلوب، مقبول، دلخواه، مناسب، درخور، شایسته، متناسب، دمساز، متفق، متفقالرای، همدل، همرای، همعقیده، همساز، همفکر، همسو، یکجهت، برابر، مطابق، معادل،
(متضاد) نامناسب،
(متضاد) مخالف،
(متضاد) خلاف
فارسی به انگلیسی
Acquiescent, Agreeable, Accordant, Aye, Congenial, Favorable, For, Friendly, Pro, Seconder, Suitable, Sympathetic, Well-Disposed, Yea
فارسی به عربی
متعاطف، متناسق، ودی
عربی به فارسی
سازگار , دلپذیر , مطبوع , بشاش , ملا یم , حاضر , مایل
فرهنگ فارسی هوشیار
همداتستان همداستان همدست ساز وار دمنان دمساز (اسم صفت) هم رای هم فکر جمع: موافقین، مناسب سازگار.
فارسی به ایتالیایی
favorevole
فارسی به آلمانی
Freundlich, Gütig, Gütlich
واژه پیشنهادی
مساعد
معادل ابجد
227