معنی لچ
فارسی به انگلیسی
Bare, Face, Naked, Visage
لغت نامه دهخدا
لچ. [ل َ] (اِ) رخساره. روی. عارض. (برهان). رُخ. رخساره باشد و آن را سج نیز گویند. (جهانگیری). || لگدکون باشد به زبان فارسی. (حاشیه ٔ لغت نامه ٔ اسدی نخجوانی). لگدی باشد که به پشت پای زنند و لپرک نیز گویند به زبان آذربایجان. (لغت نامه ٔ اسدی نسخه ٔ نخجوانی). لج. و رجوع به لج شود:
یکروز به گرمابه همی آب فروریخت
مردی بزدش لچ به غلط بر در دهلیز.
منجیک.
|| زاگ رنگرزان بود. (حاشیه ٔ لغت نامه ٔاسدی نسخه ٔ نخجوانی). برهان قاطع این کلمه را لخچ ضبط کرده و فرهنگ اسدی نخجوانی نیز لخچ ضبط کرده و شاهد هم دارد.
لچ. [ل ُ] (ص) مخفف لوچ. برهنه و آن را لوج نیز گویند. (جهانگیری). لوت. عریان. (برهان). || نام قومی که بزرگان ایشان سینه ٔ عریان میداشتند. (غیاث) (آنندراج). || (اِ) در فارسی قدیم به معنی لب و این از اهل زبان بتحقیق پیوسته. (آنندراج).
ده لچ
ده لچ. [دِه ْ ل َ] (اِخ) دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل. سکنه ٔ آن 566 تن. آب آن از رودخانه ٔ هیرمند تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
لچ افتادن
لچ افتادن. [ل ِ اُ دَ] (مص مرکب) بسیار ریم بیرون دادن ریش. سخت ریمناک شدن قرحه. ریم و قیح پیدا آمدن در ظاهر قرحه یا جراحتی. تباه شدن و ریم بر ظاهر و روی آوردن جراحت یا قرحه. سوخته ای یا ریشی آب پس دادن. چرک و ریم بسیار پیدا کردن قرحه یا جرح و ریم روان روی آن را فراگرفتن. ریم بسیار در آن پیدا آمدن ستیم و آب بر ظاهر پیداکردن. تَقرّح. به بدی رفتن قرحه یا بسیار بر ظاهر ریش روان یا خستگی پیدا آمدن.
فرهنگ عمید
حل جدول
چسبناک و لزج، لیز و لزج
فرهنگ معین
مترادف و متضاد زبان فارسی
لب، لوچه، برهنه، عریان، لخت
معادل ابجد
33