معنی لچ در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

لچ. [ل َ] (اِ) رخساره. روی. عارض. (برهان). رُخ. رخساره باشد و آن را سج نیز گویند. (جهانگیری). || لگدکون باشد به زبان فارسی. (حاشیه ٔ لغت نامه ٔ اسدی نخجوانی). لگدی باشد که به پشت پای زنند و لپرک نیز گویند به زبان آذربایجان. (لغت نامه ٔ اسدی نسخه ٔ نخجوانی). لج. و رجوع به لج شود:
یکروز به گرمابه همی آب فروریخت
مردی بزدش لچ به غلط بر در دهلیز.
منجیک.
|| زاگ رنگرزان بود. (حاشیه ٔ لغت نامه ٔاسدی نسخه ٔ نخجوانی). برهان قاطع این کلمه را لخچ ضبط کرده و فرهنگ اسدی نخجوانی نیز لخچ ضبط کرده و شاهد هم دارد.

لچ. [ل ُ] (ص) مخفف لوچ. برهنه و آن را لوج نیز گویند. (جهانگیری). لوت. عریان. (برهان). || نام قومی که بزرگان ایشان سینه ٔ عریان میداشتند. (غیاث) (آنندراج). || (اِ) در فارسی قدیم به معنی لب و این از اهل زبان بتحقیق پیوسته. (آنندراج).

فرهنگ معین

(لَ) (اِ.) چهره، رخ، رخسار.

(لُ) (ص.) = لوچ. لوج: لخت، برهنه، عریان.

فرهنگ عمید

چهره، رخ،

برهنه، لخت،

حل جدول

چسبناک و لزج، لیز و لزج

مترادف و متضاد زبان فارسی

لب، لوچه، برهنه، عریان، لخت

فرهنگ فارسی هوشیار

رخساره، عارض، رخ، روی

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری