معنی لومه

فرهنگ فارسی هوشیار

لومه

نکوهنده ‎ نکوهیده، چشم داشتن

واژه پیشنهادی

پایتخت توگو

لومه

لومه

لومه

لغت نامه دهخدا

لومة

لومه. [م َ] (ع ص) رجل ٌلومه؛ مرد نکوهیده. || (اِمص) «لی فیه لومه»؛ مرا در آن درنگی و نگرانی است. (منتهی الارب).

لومه. [ل َ م َ] (ع مص) لوم. سرزنش. سرکوفت. ملام. ملامه. نکوهیدن. (منتهی الارب). نکوهش: لومه لائم.

لومه. [ل َ م َ] (ع اِ) کار ملامتناک. یقال: جاء بلومه. || انگبین. (منتهی الارب).

لومه. [ل ُ وَ م َ] (ع ص) رجل لُومه؛ مرد بسیار ملامت کننده. (منتهی الارب). سرزنش کننده.


کار ملامتناک

کار ملامتناک. [رِ م َ م َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) لومه. لامه. (منتهی الارب).


خدار

خدار. [خ ِ] (ع اِ) آلتی است که دجر را با لومه جمع میکند. (از متن اللغه).

معادل ابجد

لومه

81

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری