معنی قطیف
لغت نامه دهخدا
قطیف. [ق َ] (اِخ) شهری است به بحرین که اینک بزرگترین شهر آن ناحیه است. (منتهی الارب) (معجم البلدان). شهری است در ناحیه ٔ احساء که قرمطیان بر آن مستولی شدند. (اللباب).
قطیفی
قطیفی. [ق َ] (ص نسبی) نسبت است به قطیف. (اللباب). رجوع به قطیف شود.
بیضاء
بیضاء. [ب َ] (اِخ) قریه های کوچکی است در قطیف و دارای نخل. (از معجم البلدان).
قراح
قراح. [ق ُ] (اِخ) ساحل دریای قطیف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قریه ای است در ساحل دریا. (معجم البلدان).
ربیعة
ربیعه. [رَ ع َ] (اِخ) قبیله ای از قبیله های بحرین و قطیف و هجر. (از معجم القبایل ج 3).
آفار
آفار. (اِخ) نام قریه ای به بحرین، و میان آن و قطیف چهار فرسنگ راه است. و آن را آنار نیز ضبط کرده اند.
علی
علی. [ع َ] (اِخ) ابن معلی.وی کلانتر قطیف بود و در سال 281 هَ. ق. یکی از بزرگان قرمطی به نام یحیی بن ذکرویه بن مهرویه به منزل اورفت و به نام اینکه وی از جانب امام محمد مهدی (ع) آمده است از آنجا آغاز تبلیغ اهالی قطیف و بحرین به مذهب قرامطه کرد. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 285).
فرهنگ فارسی آزاد
قَطِیْف، میوه چیده شده،
حل جدول
شهری در بحرین
قطیف ، منامه
شهری در بحرین
قطیف، منامه
شهری در بحرین
شهری در بحرین
قطیف
قطیف، منامه
از شهرهای تاریخی عربستان
قطیف
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
199