معنی شاخک
لغت نامه دهخدا
شاخک. [خ َ] (اِمصغر) شاخ خرد. شاخچه. شعبه. || اکلیل الملک را گویند. (شعوری) (آنندراج). دارویی که ناخنک و بتازی اکلیل الملک گویند. (ناظم الاطباء).
فارسی به انگلیسی
Feeler, Horn, Tooth
فارسی به ترکی
böceklerin başında bulunan anten
فرهنگ عمید
شاخ کوچک،
شاخۀ کوچک: در جلوات آمدهست بر سر گل عندلیب / در حرکات آمدهست شاخک شاهسپَرَم (منوچهری: ۷۰)،
فرهنگ فارسی هوشیار
شاخ کوچک (اسم) شاخ کوچک.
حل جدول
فارسی به آلمانی
Antenne (f), Fühler (m)
واژه پیشنهادی
ترکی به فارسی
شاخک
ایتالیایی به فارسی
بازوچه ای , (ج.ش.) دارای شاخک حساس , شبیه شاخک حساس.
معادل ابجد
921