معنی سال‌دار

لغت نامه دهخدا

سالدار

سالدار. (نف مرکب) معمر و سالدیده و پیر. (ناظم الاطباء). معمّر. پیر. (استینگاس). سالمند. مسن. رجوع به سال شود.

حل جدول

سال‌دار

سالخورده و مسن


سالخورده و مسن

سال‌دار

فرهنگ فارسی هوشیار

سالدار

(صفت) معمر سالدیده پیر.

فرهنگ عمید

سالمند

سال‌دار، سال‌دیده، کلان‌سال، سال‌خورده،

معادل ابجد

سال‌دار

296

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری