معنی دادخواهی - جدول یاب

معنی دادخواهی

لغت نامه دهخدا

دادخواهی

دادخواهی. [خوا / خا] (حامص مرکب) عمل دادخواه. تظلم. شکوه. رفع قصه. برداشت قصه. گزارش. ظلامه.مظلمه. تظلم و شکایت مظلوم از ظالم و درخواست دفع ظلم. (ناظم الاطباء):
از آن دادخواهی هراسان شده
بر او دانش آموزی آسان شده.
نظامی.

فرهنگ معین

دادخواهی

(~.) (حامص.) عمل دادخواه، به حاکم یا قاضی شکایت بردن، تظلم.

فرهنگ عمید

دادخواهی

از کسی نزد حاکم یا قاضی شکایت بردن و درخواست دفع ظلم ‌کردن، تظلم،

حل جدول

دادخواهی

طلب عدالت

تظلم

دعوی

مترادف و متضاد زبان فارسی

دادخواهی

تظلم، شکایت، فریادخواهی، مظلمه

فارسی به انگلیسی

دادخواهی‌

Petition, Proceedings

فارسی به عربی

دادخواهی

دعوی، شکوی

فرهنگ فارسی هوشیار

دادخواهی

عمل داد خواه به حاکم یا قاضی شکایت بردن تظلم.

معادل ابجد

دادخواهی

631

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری