معنی دادخواهی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

دادخواهی. [خوا / خا] (حامص مرکب) عمل دادخواه. تظلم. شکوه. رفع قصه. برداشت قصه. گزارش. ظلامه.مظلمه. تظلم و شکایت مظلوم از ظالم و درخواست دفع ظلم. (ناظم الاطباء):
از آن دادخواهی هراسان شده
بر او دانش آموزی آسان شده.
نظامی.

فرهنگ معین

(~.) (حامص.) عمل دادخواه، به حاکم یا قاضی شکایت بردن، تظلم.

فرهنگ عمید

از کسی نزد حاکم یا قاضی شکایت بردن و درخواست دفع ظلم ‌کردن، تظلم،

حل جدول

طلب عدالت

تظلم

دعوی

مترادف و متضاد زبان فارسی

تظلم، شکایت، فریادخواهی، مظلمه

فرهنگ فارسی هوشیار

عمل داد خواه به حاکم یا قاضی شکایت بردن تظلم.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر