معنی آوازخوانی
حل جدول
قوالی
فارسی به انگلیسی
Sing
گویش مازندرانی
آوازخوانی
مترادف و متضاد زبان فارسی
آوازخوانی، سرودخوانی، نغمهپردازی، نغمهسازی
سرودخوانی
خنیاگری، نغمهپردازی، سرودسرایی، آوازخوانی، نغمهسازی، نغمهسرایی،
(متضاد) نوحهسرایی، مرثیهخوانی
تغنی
آوازخوانی، خنیاگری، رامشگری، سرودخوانی، بینیازی، توانگری، غنا، سراییدن، سرود خواندن،
(متضاد) نوحهسرایی کردن، بینیاز شدن، توانگر شدن، غنی شدن
فرهنگ عمید
فرهنگ معین
(اِمص.) آوازخوانی، (اِ.) آواز خوش و طرب انگیز، سرود، نغمه. [خوانش: (غِ) [ع. غناء]]
لغت نامه دهخدا
چامه سرائی.[م َ / م ِ س َ] (حامص مرکب) شاعری. سخن سرائی. شعرگویی. تصنیف سازی. || آوازخوانی. شعرخوانی. خواندن شعر و تصنیف در دستگاههای موسیقی. خوانندگی.
خوانندگی
خوانندگی. [خوا / خا ن َن ْ دَ / دِ] (حامص) سرودگویی. نغمه سرایی. آوازخوانی. تغنی. (ناظم الاطباء). || قرائت. (یادداشت بخط مؤلف). || صفت خواننده. (یادداشت بخط مؤلف).
دستان زنی
دستان زنی. [دَ زَ] (حامص مرکب) دستان زدن. نغمه سرایی. سرودخوانی. آوازخوانی:
چون به دستان زنی گشادی دست
عشق هشیار و عقل گشتی مست.
نظامی.
غریب
غریب. [غ َ] (اِخ) نام کنیز آوازخوانی بود که مأمون خلیفه ٔ عباسی وی را برای محمدبن حامد تزویج کرد. (ایضاً از تاریخ الخلفاء ص 216). برای تفصیل رجوع به کتاب مذکور شود.
غناء
غناء. [غ ُ] (ع اِمص) آوازخوانی. تغنی، و آن خواندن شعر همراه با کف زدن است و از انواع بازیها شمرده شود. (از اقرب الموارد). خنیاگری. ظاهراًمعرب از خونیا (یونانی) است. و رجوع به غِنا شود.
ترنم گری
ترنم گری. [ت َ رَن ْ ن ُ گ َ] (حامص مرکب) آوازخوانی و سرودگویی و نغمه پردازی. (ناظم الاطباء). سرود کردن. (آنندراج). ترنم کردن:
چکاوک ز حسن ترنم گری
ز منقار خود میستاند پری.
طغرا (از آنندراج).
معادل ابجد
682