معنی بی‌عیب

حل جدول

فرهنگ فارسی هوشیار

بیعیب

(صفت) آنکه عیب ندارد بی آهو بی نقص، بی آفت بی ضرر.

مترادف و متضاد زبان فارسی

بی‌عیب

پاک، مبرا، بی‌نقص، سالم، صحیح، کامل،
(متضاد) عیبناک، معیوب


بی‌نقص

بی‌عیب، سالم، صحیح، کامل،
(متضاد) عیبناک، ناقص


خراشیده

خدشه‌دار، مخدوش،
(متضاد) سالم، بی‌عیب، زخم، تراشیده


مخدوش

خدشه‌دار، خراشیده، معیوب، دست‌خورده،
(متضاد) بی‌عیب، سالم


آسیب‌دیده

عیبناک، مخدوش، مصدوم، معیوب، ناقص،
(متضاد) بی‌عیب، سالم، صحیح


خدشه‌ناپذیر

آسیب‌ناپذیر، صدمه‌ناپذیر، بی‌عیب، بی‌نقص، سالم، استوار، مسلم، قطعی، حتمی


صحیح

حقیقی، درست، صواب، واقعی، سالم، بی‌عیب، راست، سقیم،
(متضاد) سقیم


سره کردن

نیکوگردانیدن، پاکیزه گردانیدن، بی‌عیب ساختن، خالص گردانیدن، ناب ساختن،
(متضاد) ناسره‌گردانیدن


مهذب

پاک، پاکیزه، پاکیزه‌خو، طاهر، طیب، منزه، نزه، نظیف، نمازی، پیراسته، تربیت‌یافته،
(متضاد) ناپاک، نامهذب، بی‌عیب، منسجم


سالم

تندرست، سرحال، صحیح‌المزاج، قبراق،
(متضاد) ناسالم، بی‌عیب، صحیح، بی‌گزند، درست، روبه‌راه، صحیح، بهداشتی،
(متضاد) غیربهداشتی، منزه، پاک


ماه

برج، شهر، قمر، زیبا، قشنگ، جمیل، زیبارو، محبوب، معشوق، یار، دوست‌داشتنی، مطلوب، بی‌عیب و نقص، کامل، فصل

فرهنگ عمید

تمام اندام

فربه،
خوش‌اندام، کسی که اندام زیبا و بی‌عیب دارد،


خودپسند

کسی که کردار و رفتار و صفات خود را پسندیده و بی‌عیب می‌داند،


استه

هسته: کسی بی‌عیب نَبوَد در زمانه / رطب را استه باشد در میانه (ابوالمثل: مجمع‌الفرس: استه)،

معادل ابجد

بی‌عیب

94

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری