معنی بسیارگو

حل جدول

بسیارگو

پرگو، پرحرف، وراج


پرگو، پرحرف، وراج

بسیارگو


پرگو- پرحرف- وراج

بسیارگو

فرهنگ عمید

بسیارگو

کسی که بسیار حرف می‌زند، پرگو، پرحرف،


پرسخن

پرگو، بسیارگو،
سخنور،


مکثار

بسیارگو، پرحرف، پرگو،


بلفضول

بسیارفضول،
بسیارگو،
بیهوده‌گو. = بُل۲ bol

واژه پیشنهادی

کنایه از بسیارگو

حرف فشان


پر حرف

بسیارگو

لغت نامه دهخدا

گویاک

گویاک. (ص) بسیارگو. پرگو. پرحرف. سخن ران. (فرهنگ شعوری ج 2 ص 321) (آنندراج) (ناظم الاطباء).


فراخ دهن

فراخ دهن. [ف َ دَ هََ] (ص مرکب) کنایت از پرگوی و بی صرفه گوی است. (از آنندراج). بسیارگو و بدزبان. (انجمن آرا). اوسق. (منتهی الارب). بسیارگو و پوچ گو و هرزه چانه و بدزبان. (برهان). رجوع به فراخ دهان شود.


مطنب

مطنب. [م ُ ن ِ](ع ص) درازی دهنده ٔ بسیارگو.(غیاث)(آنندراج). آنکه عبارات را دراز کشد.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


وقواقة

وقواقه. [وَق ْ وا ق َ] (ع ص) (رجل...) مرد یاوه درای بسیارسخن. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). و همچنین امراءه وقواقه؛ زن یاوه درای بسیارگو. (اقرب الموارد).


کالاوان

کالاوان. (اِخ) نام جایی است که قصه خوان آن بسیارگو بود. (آنندراج):
کسی که گاه ثنا گستری گر (؟) تو بود
نفس درازتر از قصه خوان کالاوان.
آنندراج (از بهار عجم).

فرهنگ معین

قوال

بسیارگو، خوش - صحبت، آواز خوان، کسی که در محافل اشعار را به آواز خوش بخواند. [خوانش: (قَ وّ) [ع.] (ص.)]

معادل ابجد

بسیارگو

299

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری