معنی بسیارکوچک

حل جدول

بسیارکوچک

خرد، ریز، کوچولو، فسقلی

فرهنگ عمید

کوچولو

بسیارکوچک، هر چیز کوچک،
(اسم) بچۀ کوچک، کودک،

لغت نامه دهخدا

فسقلی

فسقلی. [ف ِ ق ِ] (ص) در تداول عوام، سخت خرد. بسیارکوچک. (یادداشت بخط مؤلف). کوچک و ناچیز. ریز و خرد. (فرهنگ فارسی معین). فسغلی. رجوع به فسغلی شود.


شصتی

شصتی.[ش َ] (ص نسبی، اِ) جای خیار و غیره که زمستان عمل آورند با روپوشی از شیشه. (یادداشت مؤلف). || گیلاس بسیارکوچک. استکان بسیارکوچک بمناسبت آنکه بر جدار آن نقشها چون جای نقش شصت است. گیلاس خرد برای آشامیدن عرق و شراب و جز آن. (یادداشت مؤلف).
- شصتی خوردن، در خوردن عرق یا مشروب تند دیگر با یکدیگر مسابقه کردن. نبرد کردن با کسی در آشامیدن مسکر. (یادداشت مؤلف).
|| قسمی گل. (یادداشت مؤلف). || در اصطلاح بنایان نصف کلوکه باشد. و کلوک نصف چارکه است و چارک نصف نیمه. (یادداشت مؤلف). || بندی که میان درز دو آجر با نوک شصت کشند نه با نوک ماله. (یادداشت مؤلف).


داغداغان

داغداغان. (اِ) درختی است با چوب سخت و خم پذیر و خاکستری رنگ و میوه ای شبیه به زال زالک ولی بسیارکوچک و شیرین برنگ خاکی یا کبود تیره و در قزوین نیز روید. درختی است از تیره اولماسئه و از جنس سلتیس. چهار گونه ازین درخت را در خشک جنگلهای نیم مرطوب شمال و کوهستانهای استپی دیده اند و گااوبا می گوید جز سه گونه ٔ آن را ندیده است. نامی است که در گرگان و ارسباران و خلخال و قزوین باین درخت دهند و در تهران «تا» گویند یا «ته ». در کتول توغدان. و در گرگانرود تی گیله. نامهای دیگر آن: اِلمیس، مَیس، تخم، تا، تادانه، تادار، ته دار، تاغدارن، توغدان، تی گیله، ته، چوب نظر، تایله، تاغوت، توغ است. رجوع به تادانه و رجوع به جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 231 شود.


کبیکج

کبیکج. [ک َ ک َ] (اِ) نوعی از کرفس صحرایی است و آن را به عربی کف السبع و شجرهالضفادع خوانند و به شیرازی کسن ویران و به صفاهانی موسک گویند و از سموم قتاله است. با سرکه بر داءالثعلب طلا کنند نافع است. (برهان) (از آنندراج). || معرب از فارسی است و آن را کف الضبع و به یونانی بطراخیون و سالتین اغریون و به اصفهانی موشک و به ترکی ماستواء چچکی و به هندی جل و لستوپری نیز به فرنگی زنتکل نامند اصناف آن بسیار است. صنفی برگ آن شبیه به برگ گشنیز و از آن عریضتر و مائل به سفیدی و با رطوبت لزجه و گل آن زرد و بنفش و نیز ساق آن باریک بقدر یک ذرع و بیخ آن سفید تلخ و متشعب مانند شعبه های خربق و منبت آن قریب به آبهای جاری. صنف دوم نیز شبیه به صنف اول و از آن بزرگتر و بسیار ظریف و گل آن بنفش و این را سالتین اغریون نامند. و صنف سوم نبات آن بسیارکوچک و گل آن زرد طلائی و کریه الرائحه و صنف چهارم نیز شبیه به صنف سوم و گل آن سفید برنگ شیر. (مخزن الادویه). یکی از گونه های آلاله که می پنداشتند حشرات (ازجمله بید) از بوی آن گریزانند. شقیق. وردالحب. آلاله ٔ ایرانی. آلاله ٔ شرقی. کبیکنج. (فرهنگ فارسی معین). برخی کتب این گونه آلاله را با گونه ٔ دیگری از آلاله هاکه به نام «زرد مرغک » موسوم است یکی دانسته اند (فرهنگ فارسی معین). || بعضی گویند به سریانی نام مَلَکی است موکل بر حشرات. (برهان) (آنندراج).


ریز

ریز. (ص، اِ) خرده و ذره. هر چیز خرد و بسیار کوچکی که مانندگرد باشد. (ناظم الاطباء). خرده و ریزه. (از برهان).پاره ای از چیزی. (آنندراج). خرد. مقابل درشت. بسیارکوچک. سخت خرد. کوچک. (یادداشت مؤلف):
ترا گفتند از این بازار بگذر خاک بیزی کن
که اینجا ریزها ریزند صرافان ربانی.
خاقانی.
اگر خواهی گرفت از ریز روزی روزه ٔ عزلت
کلوخ انداز را از دیده راوق ریز ریحانی.
خاقانی.
- خط ریز، خط خفی. خط ریزه. (از یادداشت مؤلف).
- ریزبافت، مقابل درشت بافت (در جامه و پارچه). (یادداشت مؤلف).
- ریزبُر، (در توتون و برگ سیگار و تنباکو) که بسیار خرد بریده باشند. (از یادداشت مؤلف).
- ریزخوار، میکروفاژ. (لغات فرهنگستان).
- ریزدانه، میکرولیتیک، به معنی سنگهایی که از دانه های بسیار ریز ساخته شده است. (لغات فرهنگستان).
- ریز و مریز، ریزه نقش. کوچک اندام. کسی که هیکل کوچک و جمعوجور دارد. (فرهنگ لغات عامیانه).
- قلم ریز، قلم خفی. مقابل قلم درشت.آنکه بدان خط رقیق و نازک توان نوشت. (یادداشت مؤلف).
- امثال:
فلفل مبین که ریز است بشکن ببین چه تیزاست. (امثال و حکم دهخدا).
|| هر چیز خردشده. || بچه ٔ کوچک و خرد. (ناظم الاطباء). || جرعه. (ناظم الاطباء) (برهان) (از شعوری ج 2 ص 18):
ریزی بریز از آن می روحانی سرشک
وز بوی جرعه کن دم ریحان صبحگاه.
خاقانی.
چون آگهی که شیفته و کشته ٔ توام
روزی برای ما زی و ریزی به ما فرست.
خاقانی (از جهانگیری).
ریزی از چاشنی ریژ به کامم نرسید
روزیی کآن ننهادست قدر می نرسد.
خاقانی.
|| هر چیز ترد و شکننده. || پیاله. پیمانه. ساغر. (ناظم الاطباء). پیمانه. (برهان). || تخم مرغ به هم آمیخته شده. || مخلوط تنک و رقیقی که از تخم مرغ و زعفران ترتیب دهند. || نعمت و ثروت و توانگری. (ناظم الاطباء). نعمت. (برهان) (فرهنگ خطی) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (انجمن آرا). || رحمت. (ناظم الاطباء) (برهان). رحمت و در لسان الشعرا بازای فارسی بدین معنی مندرج است. (شرفنامه ٔ منیری).
- ریزی بریز، کلمه ٔ دعا، یعنی رحمت کن. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از شرفنامه ٔ منیری) (از آنندراج):
ای فیض رحمت تو روان سوی عاصیان
ریزی بریز بر دل خاقانی از صفا.
خاقانی.
|| شهوت. هوا و هوس. (ناظم الاطباء). کام و مراد. آرزو. هوس. هوا. (یادداشت مؤلف). مراد و کام. (ناظم الاطباء) (از برهان). مراد. (فرهنگ خطی) (شرفنامه ٔ منیری). کام و مراد. اما صاحب تحفهالاحباب بدین معنی به زای فارسی آورده و صاحب برهان به وی اقتفا کرده. (از آنندراج):
دیدی تو ریز و کام بدو اندرون بسی
با ریدکان مطرب بودی به فر و زیب.
رودکی.
|| قلمها؛ یعنی اجزای حسابی. صورت. سیاهه: ریز سیاهه، اقلام آن. خرده ها و قلمها و رقمهای حسابی: به ریز؛ همه ٔ جزئیات در حساب. جزء سیاهه: ریز یک حساب، اقلام آن. (یادداشت مؤلف).
- ریز حساب، صورت جزء حساب. (لغات فرهنگستان).
|| متصل. دایم: دم ریز. یکریز. (یادداشت مؤلف).
- بریز، (در تداول عوام) متصل. پیوسته. پیاپی.دایم. متوالی. متواتر. دنبال یکدیگر. (یادداشت مؤلف).
- یک ریز، پیوسته. پیاپی. (یادداشت مؤلف). یکسره و مستمر و پیاپی. و پی گیر: فلان کس یک ریز حرف می زند. (از فرهنگ لغات عامیانه).
|| (اصطلاح مقنیان و بنایان) انحدار نشیب. (یادداشت مؤلف).

معادل ابجد

بسیارکوچک

322

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری