معنی بادر

بادر. [دِ] (ع ص، اِ) ماه تمام. (منتهی الارب) (قطر المحیط) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || غلام تمام در جوانی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || شتابنده. (غیاث).مسرع و سبقت گیرنده. (قطر المحیط). ج، بوادر. (قطر المحیط). || میوه ٔ رسیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || راست گوی بود. (نسخه ٔ خطی فرهنگ اوبهی).

بادر. [دَ] (ص) تازه و سبز. || مرطوب. (ناظم الاطباء).

بادر. [دَ رَ] (اِخ) موضعی بهندوستان. رجوع به ماللهند چ لیپزیک ص 155 س 17 شود.

بادر. [دَ] (اِ) مرضی است که آنرا سرخ باده گویند. (آنندراج). سرخباد که تب هم گویند. رجوع به شعوری ج 1 ورق 159 شود. باد سرخ. رجوع به باددژنام و مترادفات آن شود. || روز بیست ونهم از هر ماه شمسی. || کاهو. (ناظم الاطباء).

دخترانه، جوانهوهی با، فریشتهی بهو بهری با= حرکت باد، فریشته مأمور باد (نگارش کردی: بادهر)

دخترانه، حرکت باد، فرشته مأمور باد (نگارش کردی: بادهر)

باد * باد سرخ

کاهو

بادر

(اسم) باد رنجبویه

(اسم) گیاهی از تیره نعناعیان شبیه بگیاه بادر نجبویه دارای برگها ی دراز و باریک و نوک تیز. گلهایش آبی یا بنفش یا سفید و کاسبرگهایش دو قطعه یی است.

بادر نظر گرفتن اینکه

از انجاییکه , بادر نظر گرفتن اینکه , نظر به اینکه , چون , در حالیکه , درحقیقت.

از انجاییکه، بادر نظر گرفتن اینکه، نظر به اینکه، چون، در حالیکه، درحقیقت،

از انجاییکه، بادر نظر گرفتن اینکه، نظر به اینکه، چون، در حالیکه، درحقیقت،

207