معنی بادر در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

بادر. [دَ] (اِ) مرضی است که آنرا سرخ باده گویند. (آنندراج). سرخباد که تب هم گویند. رجوع به شعوری ج 1 ورق 159 شود. باد سرخ. رجوع به باددژنام و مترادفات آن شود. || روز بیست ونهم از هر ماه شمسی. || کاهو. (ناظم الاطباء).

بادر. [دَ رَ] (اِخ) موضعی بهندوستان. رجوع به ماللهند چ لیپزیک ص 155 س 17 شود.

بادر. [دَ] (ص) تازه و سبز. || مرطوب. (ناظم الاطباء).

بادر. [دِ] (ع ص، اِ) ماه تمام. (منتهی الارب) (قطر المحیط) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || غلام تمام در جوانی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || شتابنده. (غیاث).مسرع و سبقت گیرنده. (قطر المحیط). ج، بوادر. (قطر المحیط). || میوه ٔ رسیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || راست گوی بود. (نسخه ٔ خطی فرهنگ اوبهی).

فرهنگ عمید

باد * باد سرخ

حل جدول

کاهو

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر