معنی اباد

لغت نامه دهخدا

اباد ا

اباد ا. [اَ دَل ْ لاه] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ نفرینی) خدا براندازد. خدا نیست کناد:
اشکمش گفتی جواب بی طنین
که اباد اﷲ کیدالکافرین.
مولوی.
- اباده اﷲ، نیست کناد خدای او را.

حل جدول

اباد

برقرار، برپا، دایر، معمور، پررونق، پیشرفته


اباد کننده

عامر


برقرار و اباد

دایر


نام سابق ممسنی

نور اباد

فارسی به عربی

اباد شدن

ازدهار


اباد کردن

اسکن، ناس

گویش مازندرانی

اسر اباد

نام قسمتی از شمال غربی قائم شهر

فارسی به آلمانی

اباد کردن

Bevölkern, Bevölkerung (f), Leute (f), Volk (n)

فرهنگ فارسی هوشیار

اباد الله خضرا ء هم

خدا تخمه ی آنان را بر اندازد

واژه پیشنهادی

سوئدی به فارسی

uppodling

استرداد، اباد سازی، احیا اراضی، احیا،

عربی به فارسی

ناس

مردم , خلق , مردمان , جمعیت , قوم , ملت , اباد کردن , پرجمعیت کردن , ساکن شدن

فرانسوی به فارسی

gens

مردم , خلق , مردمان , جمعیت , قوم , ملت , اباد کردن , پرجمعیت کردن , ساکن شدن.

معادل ابجد

اباد

8

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری