معنی گیراگیر
لغت نامه دهخدا
گیراگیر. (اِ مرکب) مرکب از:گیر به معنی گیرنده و گرفتن + الف اتصال یا (میانوند) + گیر مکرر. (از حاشیه ٔ برهان چ معین). گرفتگی سخت. (ناظم الاطباء). هنگام گیرودار. || در لحظه ٔ حساس. در لحظه ٔ اخیر. (یادداشت به خط مؤلف).
|| غوغا و همهمه و شور. (ناظم الاطباء).
- گیراگیر جنگ، در لحظه ٔ حساس جنگ. همهمه و شور و غوغای جنگ. در بحبوحه ٔ جنگ. (یادداشت مؤلف).
- در گیراگیر حرکت، در جناح حرکت. (یادداشت به خط مؤلف).
- در گیراگیر رفتن، در جناح حرکت رفتن. (یادداشت به خط مؤلف).
- در گیراگیر معرکه، در بحبوحه ٔ جنگ. (یادداشت به خط مؤلف).
- روز گیراگیر، روز جنگ و ستیز:
خنجر خسرو است و کلک وزیر
سپر ملک روز گیراگیر.
اوحدی.
رجوع به گیر و دار شود.
گیرگیر
گیرگیر. (اِ مرکب) به معنی گیراگیر:
نیست خالی بزم او از باش باش و نوش نوش
نیست خالی رزم او از گیرگیر و های های.
منوچهری.
رجوع به گیراگیر شود.
طرف شام
طرف شام. [طَ رَ ف ِ] (ترکیب اضافی، ق مرکب) مرادف تنگ ِ شام. گیراگیر شام. تنگ غروب:
پیران تلاش رزق فزون از جوان کنند
حرص گدا شود طرف شام بیشتر.
صائب (از آنندراج).
تنگ شام
تنگ شام. [ت َ گ ِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) گیراگیر شام. (آنندراج). نزدیک شام:
به این حال پریشان خنده بر صبح وطن دارد
دل آواره ام در تنگ شام حلقه ٔ مویی.
مخلص کاشی (از آنندراج).
رجوع به تنگ کلاغ پر و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود.
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) سخت گرفتن، هنگام گیر و دار، غوغا همهمه، لحظه حساس. یا درگیر حرکت. در جناح حرکت در حال حرکت. یا در گیراگیر رفتن. در جناح رفتن. یا در گیراگیر جنگ. (معرکه) . در بحبوحه جنگ. یا در گیراگیر چیزی. مشغول آن بودن: تازه در گیراگیر آوردن تو بودم. . . یا روز گیراگیر. روز جنگ و پیکار.
گیرا گیر کردن
(مصدر) سخت گرفتن بچنگ آوردن: بتاریکی گیراگیر کنند مردان زنان را.
هیناهین
(اسم) بشتاب بشتاب. برخیز برخیز، گیراگیر: میکند رخنه نظم حال مرا در چنان گیر و دار و هیناهین. (انوری)
فرهنگ معین
بحبوحه، لحظه حساس. [خوانش: (اِمر.)]
فرهنگ عمید
همهمه، غوغا، گیرودار،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
بحبوحه، حیصوبیص، گیراگیر، هنگامه، پیکار، جدال
معادل ابجد
461