معنی پنددهنده
فرهنگ عمید
نام های ایرانی
پسرانه، پنددهنده در دین
منذر
پسرانه، آگاه سازنده و پنددهنده، ترساننده، از شخصیتهای شاهنامه، نام فرمانروای یمن در زمان یزدگرد پادشاهساسانی
فرهنگ معین
(ص) [ع.] (اِفا.) پنددهنده، نصیحت کننده.
لغت نامه دهخدا
متناصح. [م ُ ت َ ص ِ] (ع ص) یکدیگر را پنددهنده و نصیحت کننده. (ناظم الاطباء). متقابلاً یکدیگر را نصیحت کننده. (از فرهنگ جانسون).
نصیحت آموز
نصیحت آموز. [ن َ ح َ] (نف مرکب) نصیحت کن. پنددهنده. راهنما. نصیحت گر:
گرچه دل پاک و بخت پیروز
هستند ترا نصیحت آموز.
نظامی.
نصیح
نصیح. [ن َ] (ع ص) پنددهنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ناصح. (مهذب الاسماء) (متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد). نیکخواه. (دهار). نصیحت کننده. (فرهنگ خطی). ج، نُصَحاء.
معادل ابجد
124