معنی پنددهنده

حل جدول

پنددهنده

اندرزگو


واعظ

پنددهنده، اندرزگو، سخنور

فرهنگ عمید

ناصح

پنددهنده، نصیحت‌کننده،


نصیحت گر

نصیحت‌کننده، پنددهنده،


مناصح

نصیحت‌کننده، پنددهنده،


نصیح

ناصح، نصیحت‌کننده، پنددهنده،


واعظ

وعظ‌کننده، پنددهنده، اندرزدهنده،


نصوح

ناصح، نصیحت‌کننده، پنددهنده،
دوست بی‌ریا و صادق،


اندرزگر

اندرزدهنده، پنددهنده، نصیحت‌کننده،
در دورۀ ساسانیان، مشاور،

نام های ایرانی

ناصح الدین

پسرانه، پنددهنده در دین


منذر

پسرانه، آگاه سازنده و پنددهنده، ترساننده، از شخصیتهای شاهنامه، نام فرمانروای یمن در زمان یزدگرد پادشاهساسانی

فرهنگ معین

ناصح

(ص) [ع.] (اِفا.) پنددهنده، نصیحت کننده.

لغت نامه دهخدا

متناصح

متناصح. [م ُ ت َ ص ِ] (ع ص) یکدیگر را پنددهنده و نصیحت کننده. (ناظم الاطباء). متقابلاً یکدیگر را نصیحت کننده. (از فرهنگ جانسون).


نصیحت آموز

نصیحت آموز. [ن َ ح َ] (نف مرکب) نصیحت کن. پنددهنده. راهنما. نصیحت گر:
گرچه دل پاک و بخت پیروز
هستند ترا نصیحت آموز.
نظامی.


نصیح

نصیح. [ن َ] (ع ص) پنددهنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ناصح. (مهذب الاسماء) (متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد). نیکخواه. (دهار). نصیحت کننده. (فرهنگ خطی). ج، نُصَحاء.

معادل ابجد

پنددهنده

124

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری