معنی پایکوبی
لغت نامه دهخدا
پایکوبی. (حامص مرکب) رقص. (زمخشری). زفن. بازیگری.
فارسی به انگلیسی
Choreography, Dance, Gambol, Trip
حل جدول
رقص
پایکوبی صوفیان
سماع
پایکوبی درویشان
سماع
پایکوبی سنتی برزیلی
سامبا
رقص و پایکوبی کردن
آستین افشاندن
پایکوبی و دست افشانی صوفیان
سماع
نشانه شادی بسیار
پایکوبی
مترادف و متضاد زبان فارسی
ترقص، دستافشانی، رقاصی، رقص، وشت
فرهنگ فارسی هوشیار
پاکوبی
فارسی به عربی
قدم
فارسی به آلمانی
Fuß (m)
واژه پیشنهادی
سماع
کنایه از دست افشانی و پایکوبی
خرقه بازی کردن
رقاصی که جامی از شراب بر سر گذارد و پایکوبی کند
شیشه باز
معادل ابجد
51