معنی واعظ

فارسی به انگلیسی

واعظ‌

Preacher

فارسی به عربی

واعظ

واعظ

لغت نامه دهخدا

واعظ

واعظ. [ع ِ] (ع ص) ناصح. (اقرب الموارد). پند دهنده. (آنندراج). اندرزگو. اندرز دهنده. نصیحتگو. نصیحت کننده. || مذکر. مسأله گو. مجلس گوی: استاد عبدالملک واعظ که از صلحاء ائمه بود و به مصالح خلق متکفل حکایت کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی نسخه ٔ چاپی ص 329).
اگر واعظ بود گوید که چون کاه
تو بفکن تا منش بردارم از راه.
نظامی.
مستمع چون تشنه و جوینده شد
واعظ ار مرده بود گوینده شد.
مولوی.
واعظان کاین جلوه بر محراب و منبر می کنند
چون بخلوت میروند آن کار دیگر میکنند.
حافظ.

واعظ. [ع ِ] (اِخ) بکربن شاذان بن بکرالمقری، الواعظ مکنی به ابوالقاسم از محدثان است که از جعفر الخلدی و عبدالباقی ابن قانع و ابوبکرالشافعی و جز آنها استماع حدیث کرده و ابوالقاسم الازهری و ابومحمد الخلال و عبدالعزیز الازجی و جز آنها از وی روایت کرده اند. وی عابد و نیکوکار و شب زنده دار و در حدیث مورد اعتماد بود. به سال 321 هَ. ق. بدنیا آمد و در 405 هَ. ق. درگذشت. (از لباب الانساب).


واعظ هروی

واعظ هروی. [ع ِ ظِ هَِ رَ] (اِخ) شیخ نوراﷲ واعظ هروی از وعاظ و شعرای قرن نهم. (از فرهنگ سخنوران).


واعظ کاشفی

واعظ کاشفی. [ع ِ ظِ ش ِ] (اِخ) (ملاحسین...) رجوع به کاشفی شود.


حسامی واعظ

حسامی واعظ. [ح ُ ی ِ ع ِ] (اِخ) رجوع به حسامی هروی شود.

حل جدول

واعظ

پنددهنده، اندرزگو، سخنور

فرهنگ معین

واعظ

(عِ) [ع.] (اِفا.) پند دهنده. ج. وعاظ.

فرهنگ عمید

واعظ

وعظ‌کننده، پنددهنده، اندرزدهنده،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

واعظ

سخنران، سخنور

کلمات بیگانه به فارسی

واعظ

سخنران

مترادف و متضاد زبان فارسی

واعظ

اندرزگو، خطیب، محدث، مذکر، ناصح، نصیحت‌گو

فرهنگ فارسی هوشیار

واعظ

پند دهنده، نصیحتگو، نصیحت کننده

فرهنگ فارسی آزاد

واعظ

واعِظ، پند دهنده، نصیحت کننده، مرشد، کسی که به مردم اندرز می دهد و آنها را به عواقب اعمال و اخلاق متذکر می سازد، وعظ کننده (جمع: وُعّاظ)،

واژه پیشنهادی

واعظ ریاکار

واعظ منبر کوب

معادل ابجد

واعظ

977

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری