معنی همسنگی
مترادف و متضاد زبان فارسی
فارسی به انگلیسی
Balance, Counterpoise, Stasis
فرهنگ فارسی هوشیار
هم وزنی، همشانی همرتبگی.
مس بالنس
انگلیسی (توازن جرمی) همسنگی غندیک
تراجیح
(مصدر) جمع ترجیج. فزونیها. یا تعادل و تراجیح. همسنگی و فزونی برابری و پیشی.
برابری کردن
(مصدر) برابربودن تقابل، هموزنی داشتن همسنگی داشتن، همدوشی داشتن همردیف بودن، مطابقه داشتن، مقاومت کردن.
برابری
برابربودن تساوی، هموزنی همسنگی تساوی، همواری، همدوشی همسانی همردیفی، تطابق مطابق بودن معادل بودن. برابری سال 1340 هجری شمسی با 1381 هجری قمری.
وزان
شتاب سنگنده سنجنده (صفت) وزنده. (صفت) وزن کننده سنجنده. یا وزان سخن سخن سنج: تاکند تقطیع این وزن وزان سخن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات. (انوری) (اسم) موازنه همسنگی: ونگذارد که نا اهل بد گوهر خویشتن را دروزان احراردرآرد. . .
انگلیسی به فارسی
همسنگی بردار ها
equation
برابری، موازنه، تساوی، معادله، همچندی، همسنگی، رابطه، برابری
واژه پیشنهادی
همسنگی
فرهنگ واژههای فارسی سره
برابری، همسنگی
فرهنگ معین
(وِ) [ع.] (اِمص.) موازنه، همسنگی.
معادل ابجد
185