معنی نوچ
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) چیز چسبناک بسبب شیرینی زیاد: دستم نوچ شده است. ، کاج.
لغت نامه دهخدا
نوچ. (اِ) درخت کاج. (ناظم الاطباء). ناژ.ناژو. ناز. نوژ. نوز. رجوع به ناژ شود:
زیب زمانه باد ز تاج و سریر تو
تا هست زیب بستان از سرو و بید و نوچ.
مجد همگر.
|| (ص) در تداول، آلوده به چیزی چسبنده چون عسل و شیره. وزک ناک. چسبناک. چسبنده از ماده ٔ شیرین، چون آب قند یا شیره ٔ انگور و مانند آن. (یادداشتهای مؤلف).
نوچ شدن
نوچ شدن. [ش ُ دَ] (مص مرکب) چسبناک شدن دست بر اثر تماس با مایعی چسبناک و شیرین چون عسل و شیره و شربت و مانند آن. نیز رجوع به نوچ شود.
نوچی
نوچی. (حامص) چسبندگی. لزوجت. (یادداشت مؤلف). چسبناکی. صفت نوچ. رجوع به نوچ شود.
حل جدول
فرهنگ معین
چسبناک، چسبناکی ناشی از شیرینی، کاج. [خوانش: (ص.) (عا.)]
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
59