معنی نجف

لغت نامه دهخدا

نجف

نجف. [ن ُ ج ُ] (ع ص، اِ) ج ِ نجیف. رجوع به نجیف شود.

نجف. [ن َ] (ع مص) بریدن درخت را. (از منتهی الارب) (آنندراج). بریدن درخت از ریشه. (المنجد) (از اقرب الموارد). || تراشیدن تیر را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). || سخت دوشیدن گوسپند را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد).

نجف. [ن َ ج َ] (اِخ) شهری است در عراق از استان [لواء] کربلا. در حدود 25000 نفر جمعیت دارد. مشهد امیرالمؤمنین علی علیه السلام بدانجاست و بدین مناسبت از شهرهای مقدس و مورد احترام شیعیان است و همه ساله در ایام مخصوص گروه بسیاری از شیعیان برای زیارت بدانجا میروند. نجف بزرگترین مرکز علمی شیعه ٔ امامیه است و در آنجا مدارس مخصوص تدریس علوم دینی از قدیم الایام ساخته شده است. علمای بزرگ شیعه برای کامل ساختن تحصیلات خود و نیل به مقام اجتهاد از بلاد مختلف شیعه نشین بدین شهر میروند و مراجع تقلید و پیشوایان بزرگ شیعه ٔ دوازده امامی یا از علمای متوطن در این شهرند یادرجات علمی خود را نزد فقهای این شهر طی کرده اند.
- شاه نجف، کنایه از حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام است.
- شحنه ٔ نجف، کنایه از امیرالمؤمنین علی علیه السلام است:
حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق
بدرقه ٔ رهت شود همت شحنه ٔ نجف.
حافظ.

نجف. [ن َ ج َ] (اِخ) نجفقلی خان، فرزند علی بیگ زنگنه، متخلص به نجف. از سرداران عهد شاه عباس دوم صفوی است و به روایت نصرآبادی مدتی فرمانروای مرو و سپس حاکم قندهار بوده است و در جنگ با ازبکان رشادتی نموده. ذوق شعری داشته، او راست:
نیست دمی خالی از خشم و غضب چرخ پیر
شب ز کواکب پلنگ روز ز خورشید شیر.
نقش نگه درست ز خطش نشسته است
این سرمه مومیائی چشم شکسته است.
(از تذکره ٔ نصرآبادی ص 26).
و نیز رجوع به مجمعالفصحا ج 1 ص 61 و نگارستان ص 118 و تذکره ٔ حسینی ص 353 شود.

نجف. [ن َ ج َ] (اِخ) نجف علی خان (مولوی...). از پارسی گویان متأخر هند است ودر شاه جهان آباد میزیسته و به روایت مؤلف صبح گلشن «تفسیری عجیب و تاریخی غریب از تصانیف اوست و شرح مقامات حریری در صنعت اهمال و شرح دساتیر در زبان دری از وی خیلی نیکوست، توراه را به کمال سلاست و لطافت در سلک نظم آورده و مثنوی هفت پیکار و قصه ٔ هیرو را نجهه و غیرذلک به اسلوب مرغوب موزون کرده ». او راست:
بیانم دلنشین این و آن کن
به جان بنشسته ٔ پیر و جوان کن
جوانم کن به فکر نوجوانه
که نارد پیریم دور زمانه.
(از تذکره ٔ صبح گلشن ص 505).
و نیز رجوع به قاموس الاعلام ج 6 شود.

نجف. [ن َ ج َ] (اِخ) عبدالکریم (شیخ...) لکهنوئی. از پارسی گویان هند است. او راست:
ناله خیزد ز دلم گاهی و آهی گاهی
چون به خاطر گذرد یاد نگاهی گاهی.
رخ برافروخته و جلوه کنان می آئی
از کجا راست بگو آفت جان می آئی.
(از تذکره ٔ صبح گلشن ص 504) (از قاموس الاعلام ج 6).

نجف. [ن َ ج َ] (ع اِ) جای بلند دراز نرم که آب بر آن نرود، و آن در میانه ٔ وادی می باشد و گاهی در میانه ٔ زمین، یا آن زمین مستدیر بلنداطراف است. (منتهی الارب) (آنندراج). یا آن زمین مستدیری است که بر اطرافش مشرف باشد. (از اقرب الموارد). جای بلند که آب بدان نرسد. (فرهنگ خطی). ج، نجاف. || توده ٔ خاک و ریگ. پشته. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). تل. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (المنجد). نَجَفه. (از المنجد). ج، نجاف. || پوست صلیان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).


شاه نجف

شاه نجف. [هَِ ن َ ج َ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) سلطان و فرمانروای نجف. || (اِخ) در تداول عامه امیرالمؤمنین علی علیه السلام.


نجف آباد

نجف آباد. [ن َ ج َ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان خنامان شهرستان رفسنجان. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).

نام های ایرانی

نجف

پسرانه، نام شهری در عراق که آرامگاه علی (ع) در آن واقع شده است

فرهنگ فارسی آزاد

نجف

نَجَف، تلّ، تپه، زمینی که بلندتر از سطح آب مجاور باشدو آب بدان نرسد،

نَجَف، از شهرهای مذهبی عراق در 75 کیلومتری کربلا و مدفن حضرت علی است،

حل جدول

نجف

شهری در عراق

از شهرهای مذهبی عراق

فرهنگ فارسی هوشیار

نجف

پشته، زمین بلند که آب بان نرسد، از شهرهای عراق که مدفن مولای متقیان علی (ع) است

معادل ابجد

نجف

133

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری