معنی میراخور

حل جدول

میراخور

ستوربان


ستوربان

میراخور

لغت نامه دهخدا

باغ میراخور

باغ میراخور. [غ ِ خ ُ] (اِخ) از آثاردوره ٔ صفوی در شهر اسپاهان است. (یادداشت مؤلف).


سلاخوری

سلاخوری. [س َ خوَ / خ ُ] (اِ مرکب) مرکب از سل (سر) + آخور + ی است که سرآخور باشد. و به معنی امیر آخور و میراخور و رئیس سرطویله باشد. (دزی ج 1 ص 670).


شاه بازی

شاه بازی. (حامص مرکب) حالت و کیفیت شاهباز. || بازی کودکان که یکی شاه و یکی وزیر و یکی میراخور ویکی مقصر بود. (یادداشت مؤلف). بازی شاه و وزیر. || چیره دستی و تسلط. (فرهنگ فارسی معین).


اردوشاه

اردوشاه. [اُ] (اِخ) (امیر...) از امرای عهد سلطان حسین میرزا و میرزامحمدزمان تیموری. چون میرزامحمدزمان به غرجستان رسید... امیراردوشاه را استظهار تمام پیدا شد و شعار خلاف جناب حکومت پناهی زینل خان که در آن زمان والی خراسان بود، اظهار کرده بعضی از قصبات هراهرود و شاغلان را تاخت فرمود. آنگاه لشکر بسر اقوام هزاره و قبایل نکودری کشیده، اسب و گوسفند بسیار اُلجه کرد و از آنجا به غور شتافته بعنف و لطف از حکام آن کوهستان امیردرویش و امیرفخرالدین اسبان راهوار و شتران باربردار و اجناس نفیسه گرفت و بقوت و شوکت هرچه تمامتر در رکاب مخدوم زاده ٔ فریدون فرّ از آن سفر مراجعت کرده روزی چند در چقجران رحل اقامت انداخت در آن اثنا این خبر شایع شد که حضرت مملکت پناهی دیوسلطان که در بلخ حکومت میکرد، آن بلده را به محمد بهارلو سپرده و بنفس نفیس عزم درگاه عالم پناه کرده. بنابرآن محمدزمان میرزا و امیراردوشاه را خیال تسخیر بلخ افتاده در ماه رمضان سنه ٔ احدی وعشرین وتسعمائه از چقجران با سپاه فراوان عازم سان [ن ل: سال] و جهاریک شدندو در اواخر ماه مذکور بقریه ٔ باو رسیده در آن موضع به آداب و سنن عید فطر پرداختند و از آنجا بولایت مذکوره درآمده طرح قشلاق انداختند... سلطان [حسین میرزا]... حکم فرمود محمدزمان میرزا و امیراردوشاه تصمیم عزیمت تسخیر بلخ کرده، دره جز را مرکز رایت ابهت ساختند و بعضی از کلانتران آن ولایت از محمد بهارلو روگردان شده و به اردوی عالی آمده دعاگو و ثناخوان به امر ملازمت پرداختند. در این اثنا خواجه جلال الدین میرکی که وزیر سرکار بلخ بود و ضبط برج شاه حسین تعلق به وی میداشت، از محمد بهارلو متوهم شده قاصدی نزد مخدوم زاده فرستاد و پیغام داد که اگر در فلان شب موکب عالی بکنار خندق شهر آید، بنده برج شاه حسین را بخدّام عالی مقام میسپارم تا شهر مسخر گردد. بنابرآن محمدزمان میرزاو امیراردوشاه در لیله ٔ موعوده که شب چهارشنبه ٔ سیم ربیعالاول سنه ٔ اثنی وعشرین وتسعمائه بود، بظاهر بلخ رفتند و حال آنکه امیرمحمد بهارلو در نماز دیگر روز گذشته از آن مواضعه خبر یافته بود و قصد خواجه میرکی و اتباع نموده و خواجه میرکی به اتفاق اولاد و ملازمان، خود را از برج مذکور انداخته و متوجه اردو گشته، القصه آن جماعت در بیرون بلخ بموکب عالی پیوسته صورت حال بازگفتند و محمدزمان میرزا آغاز محاصره و محاربه کرده چون محصول به درو رسید و ارباب و کلانتران بلخ گمان بردند که لشکریان غلات ایشان را خواهند چرانید درخلاف امیرمحمد بهارلو با خواجه ناصرالدین حیدر علی قوچین که او نیز منصب وزارت داشت، اتفاق نمودند و در روز شنبه سیم ربیعالاخر که محمدزمان میرزا و امیراردوشاه بعمارت مملکت آغا که نزدیک بدروازه ٔ عکاشه است شتافته سپاه را بجنگ پیش فرستاده بودند دروازه ٔ مذکوره را باز کردند و مخدوم زاده همعنان امیراردوشاه به بلخ درآمده امیرمحمد بهارلو در ارگ متحصن گشت و در روز چهارشنبه ٔ ماه مذکور بعهد و پیمان بیرون خرامیده و پیشکش گذرانیده ملازم گردید... محمدزمان میرزا و امیراردوشاه مدت دوماه و نیم در بلخ توقف نموده آنگاه امیراردوشاه زمام حکومت قبهالاسلام بلخ را در کف کفایت برادر خود قوام بیک نهاد و ولایت شبرغان را دربسته به پسرعم خویش امین بیک عنایت کرده داروغگی سان و جهاریک را نیز به او داد و این معنی بر ضمیر منیر مخدوم زاده بغایت گران آمد زیرا که مدعای آن حضرت چنان بود که بلخ تعلق بدیوان عالی گیرد و شبرغان بیکی از امرای خاصه سمت اختصاص پذیرد. القصه چون خاطر امیراردوشاه از استحکام بلخ و شبرغان فارغ شد میرزامحمدزمان را بکراهیت تمام از آن بلده بیرون آورد و بمیان مردم تولکچی که در حدود کمردمی (؟) بودند شتافت، اسب و گوسفند بسیار گرفته و کلانتران همراه کرده بر سر مردم یکه النک تاخت و بعضی از متوطنان آن مکان را غارتیده عنان یکران بطرف سان و جهاریک معطوف ساخت و مال آن ولایت را قرار داده رو بجانب غرجستان نهاد. در اثنای این حالات از آن جناب بعضی از امور دیگر بوقوع انجامید که ضمیمه ٔآزار خاطر مخدوم زاده گردید. لاجرم با خود قرار داد که بهنگام مجال با طایفه ای از ابطال رجال که با آن حضرت اتفاق داشتند از وی جدا شود. روزی در چاشتگاه چهاردهم ذیقعده سنه ٔ مذکوره با سی کس از خواص خود ببهانه ٔ شکار از اردو سوار گشته متوجه خرم و سارباغ شد و نماز خفتن امیراردوشاه بر هجران میرزامحمدزمان اطلاع یافت بغایت محزون و متألم گردید و رسل و رسایل متعاقب و متواتر نزد مخدوم زاده ارسال داشته استدعا نمود که نوبت دیگر در طریق عنایت سلوک فرماید و به وی ملحق گردد تا او بتدارک تقصیر خدمت پردازد اما این التماس مقبول نیفتاد بلکه هر کس برسالت رفت، دیگر بازنیامد و سرداران و لشکریان هر شب جوق جوق از اردوی امیراردوشاه فرار کرده التجا بدرگاه محمدزمان میرزا میکردند تا آنکه جمعیت تمام در ظل اعلام نصرت اعلامش بوقوع پیوست و قاصد استیصال امیراردوشاه گشته از خورم [کذا] و سارباغ عنان عزیمت به سان و جهاریک انعطاف داد و چون به دره جز رسید، امیراردوشاه که در قرابعاج بودبر توجه آن حضرت مطلع گردید و مضطرب شده در روز عیداضحی اورق خود را بجانب غرجستان فرستاد و عزم کرد که صباح روز دیگر خود نیز متوجه آن ولایت گردد و در آن شب امرای مغول غانجی بتمام و مردم علی دانشمندی فرار کرده به استقبال محمدزمان میرزا روان گشتند و امیراردوشاه سحر دوم عید اضحی که آفتاب در اواخر جدی بود و چشم سحاب مانند غمزدگان اشک فراوان میبارید از انفاح [ن ل: قرایناج و ظاهراً فرابغاج] کوچ کرده روی براه آورد و امیرحسنعلی جلایر و دوست کلای از وی جدا گشته روی بسایه ٔ دولت مخدوم زاده نهادند، از مسجد گذشته بعقبه که در میان آن منزل و جزروان واسطه است درآمده، بیک ناگاه امرای ایلغار محمدزمان میرزا، میرزا امیرمحمدجعفر برلاس و امیرجعفرعلی قراگوزلی و هراتقلی و مردانقلی و شاه حسن یارکی میراخور و شاه مزید کوکلتاش ومحمود ایشک آقاسی از عقب دررسیدند و از ارکان دولت امیراردوشاه، شاه محمد نیز که با ایشان متفق شده و شمشیرها کشیده روی به اردوی اردوشاه آوردند و او با هفت کس از قرابنان خود که حیدرترخان و یوسف ترخان از آن جمله بودند بطرف شبرغان گریخته سایر لشکریان و اویماقاتی که همراه داشت با اموال و جهات، بتحت تصرف امرای محمدزمان میرزا درآمد. آن حضرت... آنچه از اموال امیراردوشاه و اتباع او بدست افتاده بود، بر امرا و لشکریان تقسیم کرده علم نصرت شیم بصوب سان و جهاریک برافراخت. در منزل قرابغاج بوضوح پیوست که امیراردوشاه از شبرغان بجانب بلخ رفته و محمدزمان میرزا به اتفاق امراء خاطر بر مصالحه قرار داده خوندمیر مولف حبیب السیر را به بلخ فرستاد تا نوعی سازد که اردوشاه آن مملکت را که اباً عن جد تعلق به آن حضرت داشت، بتصرف وی دهد و خود به غرجستان که یورت اصلی او بود، رود تا غبار فتنه فرونشیند و در این باب نشانها بنام امیراردوشاه فرستاد ولی او نپذیرفت. محمدزمان میرزا بخیال آنکه چون بظاهر بلخ رود، مردم آن بلاد رعایت حقوق و دودمان خاقان منصور (سلطان حسین میرزا) کرده ابواب شهر باز خواهند گشود متوجه آنجا شده بلوازم محاصره قیام نموده ولی فتح الباب میسر نشد و هر چند رسل و رسایل نزد اردوشاه فرستاد و از وعده و وعید سخن راند فایده نکرده در آن اثناء محقق شد که امیراردوشاه امیرخلیل را نزد ظهیرالدین محمد بابر فرستاد و ملتمس حضور شده تا شهر را به او تسلیم کند. چون متصور بود که عن قریب آن حضرت تشریف فرما شود محمدزمان میرزا از ظاهر بلخ به دره جز شد. در آن اثنا میرزا علی بیک و امیر محمدباقر و ولدان امیر محمدبرندق برلاس از طرف بدخشان بملازمت میرزا محمدزمان رسیده غاشیه ٔ دولتخواهی بر دوش گرفتند و میرزا علی بیک متعهد تمهید بساط مصالحه گشته و ازمحمدزمان میرزا رخصت حاصل کرده جریده به بلخ رفت و با امیراردوشاه ملاقات نمود بدلایل معقوله خاطرنشانش کرد که صلاح جانبین در تشیید قواعد مودت و رفع اسباب مخالفت است و مهم بر آن جمله قرار یافت که محمدزمان میرزا و امیراردوشاه با کسی اندک در قریه ٔ توخته که در دوفرسخی بلخ است، با یکدگر ملاقات نمایند و لوازم عهدو پیمان در میان آورده همعنان یکدگر به بلخ روند و چون میرزاعلی بیک بازآمده خبر مصالحه رسانید و از جانب امیراردوشاه سیدعبداﷲ و حیدرترخان بخدمت مخدوم زاده آمده آن حضرت و امرا و ارکان دولتش را سوگند دادند که در حق امیراردوشاه بد نیندیشند و از این طرف محمدقلی دیوانه که در سلک خواص بارگاه محمدزمان میرزا منتظم بود، به بلخ رفت و خاطر امیراردوشاه را مطمئن گردانید و او در صباح روز چهارشنبه از ایام ربیعالاول سنه ٔ ثلاث وعشرین وتسعمائه با چهل کس از خواص خویش که همه ٔایشان جهت رعایت حزم جبه در زیر جامه پوشیده بودند، به توخته آمده رستم بکاول را نزد شاهزاده فرستاد که آن حضرت نیز چنانکه قرار یافته بود، با سی چهل کس بدان جانب شتابد و محمدزمان میرزا با تمامی امرا و سپاه خود که قرب هزار تن بودند از دهانه ٔ ارنبر [ن ل: اریز] بصحرایی که واسطه است در میان آن منزل و قریه ٔ توخته شتافته آنجا لشکر را بتوقف امر کرد و با شصت هفتاد کس از مردم جلد بعزم ملاقات اردوشاه روان شد و با امرا مواضعه کرد که آن مقدار در آن موضع توقف کنند که اردوشاه بخدمت رسد. آنگاه بر جناح استعجال بجانب او در حرکت آیند و چون مخدوم زاده به توخته رسید امیراردوشاه از مرکب سرکشی فرود آمده سه نوبت زانو زد و شرف تقبیل انامل فیاض حاصل کرده بر زبان آورد که من از جمله ٔ نوکران فرمانبردارم وقتی مرا از درگاه راندند بگوشه ای رفتم، چون طلب فرمودید باز بملازمت آمدم و مخدوم زاده جوابی مناسب گفته همعنان یکدگر سوار شدند و روی بشهر آوردند و همان لحظه تمامی سپاه محمدزمان میرزا بمرکب عالی ملحق شده امیراردوشاه از آن کثرت بغایت هراسان گشت و خیال کرد که فرار کرده خود را پیش از مخدوم زاده بشهر رساند و نوبت دیگر طریق خلاف سلوک دارد و این معنی نزد امرای آن حضرت بوضوح پیوسته در وقتی که بگذرگاهی تنگ رسیدند امیراردوشاه را دستگیر کرده بقتل رسانیدند و آن چهل سوار که همراه او بودندبعضی گرفتار شده و زمره ای به بلخ گریختند و کیفیت حال را به قوام بیک بازگفتند. (حبط ج 2 صص 318-320).


پان ته آ

پان ته آ. [ت ِ] (اِخ) گزنفون در کتاب 4، فصل 2 آرد که: در خلال این احوال مادیها غنائم را تقسیم کردند و برای کوروش خیمه ٔ باشکوهی با تمام لوازم معیشت و یک زن شوشی، که زیباترین زن آسیا بشمار میرفت، با دو زن سازنده گذاردند. گرگانیها هم با سهام خودشان رسیدند و خیمه هائی که زیاده آمده بود، به پارسیها داده شد. پول را هم تقسیم کردند و از غنائم سهمی را که مغها حصه ٔ خدا دانستند، بتصرف آنها داده شد. (کتاب 5، فصل 1): زنی را که مادیها با خیمه ٔ ممتاز برای کوروش گذارده بودند، پان تِه آ مینامیدند. این زن شوشی، که از حیث زیبائی مثل و مانند نداشت، زوجه ٔآبراداتس بود و پادشاه آسور شوهر او را بسفارت نزد پادشاه باختر فرستاده بود، تا عهدی با او منعقد کند. کوروش چون دید، شوهر زن غایب است، زن را به آراسپ نامی مادی، که از زمان کودکی دوست وی بود، سپرد تا شوهرش برگردد زیرا تردید نداشت که او از کوروش درخواست خواهد کرد زن او را رد کند. آراسپ قبول کرد که زن را ضبط کند ولی به کوروش گفت لازم است او را ببینی تا بدانی که وجاهت این زن به چه اندازه حیرت انگیز است (در ضمن توصیفی که آراسپ از این زن میکند معلوم میشود که مادیها در موقع ورود به خیمه ٔ پان ته آ در حضور مردان روبندی داشته ولی بعد که شنیده در تقسیم نصیب کوروش شده و از شوهرش باید مفارقت یابد روبند خود راربوده به سینه خود زده بنای شیون و زاری را گذارده و از این وقت دانسته اند که او زن است و زنان دیگر که در اطراف او هستند کسان اویند و نیز از این هنگام مادیها از زیبائی او غرق حیرت شده اند. م) کوروش در جواب گفت: «من نمی خواهم این زن را ببینم زیرا میترسم که فریفته ٔ زیبائی او گشته زن را به شوهرش پس ندهم بمناسبت این مطلب بین آراسپ و کوروش مباحثه ای شروع شد.آراسپ عقیده داشت که عشق چیزی است اختیاری اگر کسی نخواهد بزنی عشق ورزد، نخواهد ورزید و امثالی ذکر کرد مانند موارد دختر و خواهر و امثال آنان، که هر قدرزیبا باشند، پدر و برادر و سایر اقربای نزدیک عشق به آنها نمی ورزند زیرا نمی خواهند چنین کنند. کوروش بعکس معتقد بود که عشق اختیاری نیست. بالحاصل آراسپ درمقابل رأی کوروش تسلیم شده بعهده گرفت زن را حفظ کند، تا شوهرش برگردد و کوروش به او گفت: «خواهی دید که از رد کردن زن به شوهرش ما چه نتیجه ٔ بزرگ خواهیم گرفت ». پس از آنکه کوروش پان ته آ، یعنی زن زیبای شوشی را به او سپرد، که تا مراجعت شوهرش نزد او باشد، آراسپ عاشق این زن گردیده بالاخره نتوانست خودداری کندو بزن تکلیف کرد به او دست دهد. پان ته آ، چون شوهر خود را دوست میداشت، این تکلیف را رد کرد، چندانکه آراسپ بر اصرار خود افزود، زن بیشتر پافشرد، تا آنکه آراسپ او را به جبر تهدید کرد. پان ته آ، که تا این وقت نمیخواست به کوروش شکایت کند، تا مبادا باعث کدورت در میان دو دوست گردد، بالاخره مجبور شد و کس فرستاد تا قضیه را به او اطلاع دهد. کوروش ارته باذ را فرستاد، تا آراسپ را ملامت کند و ضمناً گفت باو بگو، مگر نه تو بودی که عقیده داشتی عاشق شدن اختیاری است، چه شد که مغلوب شدی ؟ آراسپ چون دید که کوروش از قضیه آگاه شده، سخت ترسید و از اینکه شرافت خود را موهون کرده بود پشیمان شد. بعد کوروش او را خواست و چون دید آراسپ غرق اندوه است، برای تسلی به او گفت: «شنیده ام، که خدایان نیز در مسئله ٔ عشق از لغزش مصون نیستند. (عقیده ٔ یونانیها. م) و دیگر اینکه من مسبب این وضع تو شده ام ». آراسپ فریاد زد: «آخ کوروش، امروز تو به دیروزت می ماند. به ضعف انسان با اغماض مینگری، ولی از وقتی که مردم شنیده اند، تو از رفتار من ناراضی هستی همه بمن می خندند و مرا خوار میدارند». کوروش گفت: «این وضع تو برای کاری، که در نظر دارم، خوب است، باید نزد دشمنان ما رفته چنان رفتار کنی که همه تو را دشمن من دانسته بخود راه دهند، بعد سعی کنی که همه نوع اطلاعات از احوال دشمن و قوا و نقشه های او تحصیل کرده بمن رسانی. تا بتوانی بیشتر در نزد دشمنان بمان، زیرا وقتی آمدن تو نزد ما به اعلی درجه مهم است، که دشمن بما خیلی نزدیک باشد. برای اینکه بتوانی اسراری از دشمن بدست آری، میتوانی نقشه ٔ ما را بآنها اطلاع دهی، ولی مواظب باش که هرچه میگوئی بطور کلی باشد تا هر کدام از دشمنان پندارند که مملکت او در ابتداء مورد حمله خواهد شد و به دفاع مملکت خود بشتابد. معلوم است که با این حال همه حاضر نخواهند شد قواشان رادر یکجا جمع کنند». آراسپ گفت: «چنین کنم و در مقابل عنایتی که بمن کرده و از تقصیرم درگذشته ای، با جان و دل خدمت خواهم کرد». چون آراسپ بمقصد روانه شد و پان ته آ خبر حرکت او را شنید، کس نزد کوروش فرستاده وپیغام داد: «اگر آراسپ بطرف دشمنان تو رفت، مغموم مشو. اجازه بده عقب شوهر خود فرستم وقتی که او آمد، خواهی دید که او برای تو صمیمی تر از آراسپ خواهد بود.شکی نیست که او خواهد آمد زیرا پدر پادشاه کنونی یعنی پادشاه بابل، با او دوست بود ولی این پادشاه خواست در میان من و او نفاق اندازد. بنابراین، چون شوهرم پادشاه کنونی را از حیث اخلاق فاسق میداند، بی تردید شخصی را مانند تو بر او رجحان خواهد داد». کوروش این پیشنهاد را پذیرفت و رسول زن بطرف شوهر او روانه شد.این مرد را آبراداتاس می نامیدند و او همین که رمز زن خود را شناخت، با دوهزار سوار بدیدن کوروش شتافت. چون به پیش قراول پارسی رسید، ورود خود را اطلاع داد و کوروش امر کرد او را به خیمه ٔ پان ته آ بردند. وجد و شعف زن و شوهر را حدّی نبود بعد پان ته آ از اخلاق پاک کوروش و خودداری او و عطوفتی که نسبت به این زن ابراز کرده بود، صحبت داشت. شوهرش به او گفت: بعقیده ٔ تو من اکنون چه باید بکنم، تا حق شناسی خود و تو را نسبت به او بجا آورده باشم ؟ پان ته آ جواب داد: «سعی کن، نسبت به او همان حسیات رابپروری، که او نسبت بتو پرورد». پس از آن آبراداتاس نزد کوروش رفت و همینکه او را دید، دستش را گرفته گفت: «در ازای نیکی هائی که بمن و زنم کرده ای، من به از این چیزی نمیتوانم بگویم که خود را مانند دوست و چاکر و متّحدی به اختیار تو میگذارم. در هر کار که خواهی انجام دهی، من به کمک تو با تمام قوا خواهم شتافت ». کوروش جواب داد: «پذیرفتم، عجالتاً من تو را بخودت وامیگذارم، تا با زنت شام خوری، ولی از این ببعد تو باید غذا را در خیمه ٔ من با دوستان خودت و من صرف کنی ». پس از چندی آبراداتاس دریافت که کوروش عرابه های داس دار و اسبهای زره پوش را خیلی می پسندد. بر اثر آن صد عرابه داس دار بساخت، اسبهای این عرابه ها را ازسواره نظام خود انتخاب کرد و خودش بر عرابه ای سوار شد که دارای چهار مال بند و هشت اسب بود. وقتی که کوروش این عرابه را دید، در نظرش مجسم شد که میتوان عده ٔمال بندها را هشت کرد و هشت جفت گاو به این مال بندهابست و این قوه برای کشیدن برجی که با چرخها دارای 18 پا ارتفاع باشد کافی است. کوروش پیش بینی کرد که چنین برجها را اگر در پس صف وادارد، برای افواج او کمکی بزرگ و برای دشمن باعث آسیب زیاد خواهد بود. بعد او در این برجها دالانهای تنگ و کنگره هائی بساخت و در هر برج بیست نفر جای داد، چون برجها حاضر شد، کوروش آنها را براه انداخت و معلوم گشت که راه انداختن این ماشین با هشت جفت گاو سهل تر و راحت تر از حرکت دادن عرابه کوچکی است که برای بنه بکار میرود، زیرا وزن عرابه کوچک معمولا 25 تالان است (اگر مقصود گزنفون تالان آتیک بوده هر تالان تقریباً نُه من میشود) ولی برجهای کوروش هرچند که از چوبی ضخیم مانند چوبی که برای ساختن تئاترهای تراژدی (نمایش حزن انگیز) بکار میبرند، ساخته شده بود و با وجود اینکه هر یک 20 مرد مسلح رادر خود میگنجاند، باز برای هر یک جفت گاو کمتر از 15 تالان سنگینی داشت. وقتی که کوروش از حرکت دادن برجها اطمینان یافت، مصمم شد چنین برجهائی در پس قشون خود جا دهد، زیرا یقین حاصل کرده بود که در جنگ باید دارای م-زایا بود و نج-ات و رفاه هم در همی__ن است.
وداع آبراداتاس با پان ته آ (کتاب 6، فصل 4) - روز دیگر صبح کوروش مراسم قربانی بجا آورد و سپاهیان او پس از صرف غذا قباها و جوشنهای زیبا دربر کرده کلاه خودهای قشنگ بر سر گذاردند، به اسبها غاشیه پوشانده کفل آنها را زره پوش کردند، پهلوهای عرابه ها هم زره پوش بود. تمام سپاه از آهن و مفرغ میدرخشید و پارچه های ارغوانی تر و تازگی مخصوصی به آن میداد. عرابه آبراداتاس به چهار مال بند و هشت اسب بسته بود و تزیینات عالی داشت. او میخواست جوشن ملی خود را که از کتان بافته بودند بپوشد که ناگاه پان ته آ کلاه خودی از طلا، بازوبند و پاره هائی از همان فلز، قبائی ارغوانی که از پائین چین میخورد و تا پاشنه ٔ پا میرسید با یک پر کلاه لعل فام به او تقدیم کرد. آبراداتاس چون این اشیاء را دید، در حیرت فرورفت و بعد بزن خود گفت: «عزیزم، تو زینت های خود را فروخته این اشیاء را تدارک کرده ای ؟» او جواب داد: «نه بخدا، آنچه برای من گرانبهاتر از هرچیز میباشد، مانده و آن این است که تو خود را بدیگران چنان بنمائی که در نظر من هستی، این بهترین زینت من است » پان ته آ این بگفت و اسلحه را بدست خود بر تن شوهرش پوشید و سعی کرد اشکهائی را که مانند سیل بصورت او جاری بود پنهان دارد. آبراداتاس که پیش از آن هم لایق بود انظار همه را بخود جلب کند، همینکه مسلح شد بیش از پیش نجیب و صبیح نمود. بعد، او جلو عرابه را از دست میراخور خود گرفت و میخواست سوار شود که پان ته آ بحضار امر کرد کنار روند و بشوهر خود گفت: «آبراداتاس اگر زنانی هستند که شوهرشان را بیش از خودشان دوست دارند، من گمان میکنم که یکی از آنها باشم سخن درازی برای استدلال زیادی است و چند کلمه در این باب به از نطق مفصل، حسیات من نسبت بتو هر قدر رقیق باشد، با وجود این قسم بعشق من نسبت بتو، و عشقی که تو بمن می پروری، من ترجیح میدهم که تو را زیر خاک مانند یک سرباز نامی ببینم تا اینکه با یک مرد بی شرف زندگانی بی نام را بسر برم. به این درجه یقین دارم که تو و من برای جوانمردی ساخته شده ایم. کوروش بعقیده من حق دارد که ما را حق شناس بیند، وقتی که من اسیر و از آن او شدم، نه فقط او نخواست مرا برده ٔ خود بداند، یا مرا با شرایط شرم آوری آزاد کند، بلکه مرا برای تو حفظ کرد، مثل اینکه زن برادر او باشم. بعد چون آراسپ که مستحفظ من بود فرار کرد، من به کوروش وعده دادم که اگر اجازه دهد، تو را بخواهم تا بیائی و برای او متحدی باوفاتر و مفیدتر از آراسپ باشی ». آبراداتاس از سخنان پان ته آ مشعوف شده دست خود را بسر او گذاشت و چشمانش را به آسمان بلند کرده چنین گفت: «خدایا چنان کن که من شوهری باشم لایق پان ته آ و دوستی در خور کوروش، که با ما مردانه رفتارکرده ». پس از این استغاثه در عرابه را باز کرده سوار شد و چون در گردونه جاگرفت و عرابه ران در رابست، پان ته آ که دیگر نمیتوانست شوهر خود را ببوسد، عرابه را چند بار بوسید. پس از آن دیری نگذشت، که عرابه دورشد و پان ته آ از عقب آن براه افتاد، بی اینکه او را ببیند. بالاخره آبراداتاس برگشته او را دید و گفت: «پان ته آ، دل قویدار، وداع کنیم و از یکدیگر جدا شویم ». پس از آن خواجه سرایان و زنان پان ته آ را به عرابه اش برده در زیر چادر خواباندند. باوجود اینکه آبراداتاس و گردونه او منظره ٔ زیبا داشت، تماشای این منظره فقطوقتی سربازان را جلب کرد که پان ته آ دور شده بود. چون نتیجه ٔ قربانی مساعد بود کوروش صفوف قشون را بیاراست و بعد قراول هائی بفاصله های معین از یکدیگر گماشته سرکردگان را طلبید و گفت: «نتیجه ٔ قربانی همان است که قبل از فتح اوّل ما بود». بعد او مزایای قشون خود را از حیث مردانگی، شجاعت جنگیها، برتری اسلحه و ترتیب صفوف بخاطرها آورده گفت: از بسیاری قشون مصری نهراسید زیرا سپرهای سربازان مزبور بسیار بزرگ و بضرر آنها است. ترتیب صف آرائی آنها (یعنی صد صف) هم چنان است که عده ٔ کمی خواهند توانست جنگ کنند و اگر گمان کنند که با انبوه لشکر بر ما غلبه خواهند یافت، این تصوّری است بیجا زیرا باید اوّل از عهده ٔ اسبان زره پوش ما برآیند و اگر مقاومت کنند، چگونه میتوانند در آن واحد با سواران، اسبان و برجهای ما بجنگند. اگر بازحاجتی دارید بگوئی-د تا انجام دهم. زیرا ما همه چیزداریم. پس از آن کوروش سرداران را مرخص کرده سپرد بروند، آنچه شنی-ده اند به س-ربازان بگویند و خودشان را لایق مقامی که دارند نشان دهند.
مراسم دفن آبراداتاس (کتاب 7، فصل 3) - پس از این صحبت، کوروش و کرزوس برای استراحت بمنازل خود رفتند و روز دیگر کوروش دوستان خود و سرکردگان را خواسته دستور تحویل گرفتن خزانه ٔ کرزوس را داد و امر کرد قسمتی را که متعلق به مغهاست به آنها بدهند و باقی رادر صندوقهائی گذارده از عقب قشون حمل کنند، تا هر زمان که بخواهد پاداشهائی بسپاهیان خود بدهد، خزانه در دسترس او باشد. بعد کوروش از ندیدن آبراداتاس اظهار حیرت کرد و یکی از خدمه ٔ او گفت: «آقا آبراداتاس در جنگ مصریها کشته شد و سپاه او بجز چند نفر رفقایش فرار کردند، چنانکه گویند، زنش جسد او را یافته و برعرابه ٔ او گذارده بکنار رود پاکتول برده. در آنجا خواجه ها و خدمه ٔ او در زیر یکی از تپه های همجوار مشغول کندن قبر شده اند. زنش روی خاک نشسته، سر آبراداتاس را روی زانو گرفته و بهترین لباس شوهرش را بجسد او پوشانیده ». کوروش چون این بشنید دستش را بران خود زده روی اسب جست و با هزار سوار به محل مزبور شتافت - پیش از حرکت به گاداتاس و گبریاس امر کرد که بهترین لباس و زینتها را بیاورند تا جسد دوست خود را با آن بپوشد و عده ٔ زیادی اسب، گاو و حشم دیگر آماده سازندتا برای او قربان کنند چون کوروش به پان ته آ رسید و دید که او روی خاک نشسته و جسد شوهرش در جلو اوست، اشک زیاد از چشمانش سرازیر شد و با درد و اندوه چنین گفت: «افسوس، ای دوست خوب و باوفا، ما را گذاشتی و درگذشتی ». این بگفت و دست مرده را گرفت، ولی این دست در دست کوروش بماند، زیرا یک نفر مصری آنرا با تبر از بدن جدا کرده بود. این منظره بر تأثر کوروش افزود و پان ته آ فریادهای دردناک برآورده دست را از کوروش گرفت و بوسید و به ساعد آبراداتاس چسبانده گفت: «آخ کوروش، تأسف تو چه فایده برایت دارد، من سبب کشته شدن او شدم و شاید تو هم شده باشی. دیوانه بودم که او را همواره تشجیع میکردم، لایق دوستی تو باشد. او هیچگاه در فکر خود نبود، بلکه میخواست همواره به تو خدمت کند، او مرد و بر او ملامتی نیست، ولی من که به او پندها را میدادم، هنوز زنده ام و پهلوی او نشسته ام ». وقتی که پان ته آ این سخنان را میگفت، کوروش ساکت بود وهمواره اشک میریخت. بالاخره خاموشی را قطع کرده چنین گفت: «بلی، او با بزرگترین نام درگذشت، او فاتح از دنیا رفت. چیزی را که من بتو میدهم و برای جسد اوست بپذیر». در این وقت گاداتاس و گبریاس وارد شده مقداری زیاد زینت های گران بها آوردند، بعد کوروش سخن خود را دنبال کرده گفت: «افتخارات دیگری برای او ذخیره شده، برای او مقبره ای خواهم ساخت که در خور مقام تو و او باشد و قربانی هائی خواهند کرد که شایان یک نفر دلیر است اما درباره ٔ خودت باید بدانی که بی کس نخواهی بود من بعقل و سائر صفات حمیده ٔ تو با احترام می نگرم. من کسی را می گمارم که هرجا خواهی بروی راهنمای تو باشد. همینقدر بگو کجا میخواهی بروی ». پان ته آ گفت: «کوروش ! بیهوده بخود رنج مده من از تو پنهان نخواهم داشت که کجا میل دارم بروم ».
خودکشی پان ته آ - کوروش رفت و بی اندازه متأسف بود از حال زنی که چنین شوهری را از دست داده و از وضع شوهری که چنین زن را دیگر نخواهد دید. پس از رفتن او پانته آ خواجه هایش را به این بهانه که میخواهد تنها برای شوهر خود سوگواری کند دور کرد فقط دایه اش رانگاهداشت به او گفت پس از اینکه من مردم جسد من و شوهرم را با یک قالی بپوش دایه اش هرچند کوشید که او را از خودکشی بازدارد موفق نشد چون دید که حرف هایش نتیجه ندارد جز آنکه خانمش را برآشفته میکند نشست و به گریه و زاری پرداخت. پانته آ در حال خنجری را که از دیرگاه با خود داشت کشیده ضربتی بخود زد و سرش را برسینه ٔ شوهرش گذارده جان تسلیم کرد. دایه فریادهای دردناک برآورد و بعد جسد زن و شوهر را چنانکه پانته آ گفته بود پوشید بزودی خبر این اقدام پانته آ به کوروش رسید و او با حال اضطراب بتاخت آمد تا مگر بتواند علاجی بیندیشد. خواجه های پانته آ چون از قضیه آگاه شدندهر سه خنجرها را کشیده در همانجا که بودند انتحار کردند پس از این منظره ٔ دهشتناک، کوروش با دلی دردناک و پر از حس ّ تقدیس برای پانته آ بمنزل برگشت. بعد بامراقبت او مراسم دفن باشکوهی برای زن و شوهر بعمل آمد و مقبره ٔ وسیعی برای آنان ساختند. گویند این مقبره که برای زن و شوهر و خواجه ها بنا شده است امروز هم برپاست و بر ستونی به اسم زوج و زوجه بزبان سریانی نوشته شده و نیز بر سه ستون کوتاهتری هنوز هم این کتیبه را میخوانند: «حاملین عصای سلطنت ». (نقل از ایران باستان ج 1 صص 326-328 و 343-345 و 352-354 و 366-369.

واژه پیشنهادی

متصدی اصطبل

میر آخور، میراخور

فرهنگ فارسی هوشیار

اختاجی

بلغت مغولی، میراخور، طویله دار، مهتر

سوئدی به فارسی

stalldrng

مرد، مهتر، داماد، تیمار کردن، اراستن، زیبا کردن، داماد شدن، میراخور، مهتر اصطبل،

فنلاندی به فارسی

tallirenki

مرد , مهتر , داماد , تیمار کردن , اراستن , زیبا کردن , داماد شدن, مسافرخانه چی , مهمانخانه دار , مهتر, میراخور , مهتر اصطبل.

معادل ابجد

میراخور

1057

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری