معنی میرآب
فرهنگ فارسی هوشیار
حل جدول
آبیار، نگهبان آب
گویش مازندرانی
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
کسی که مٲمور تقسیم کردن آب برای باغها، مزارع، و خانهها است، میرآب،
لغت نامه دهخدا
ابرانه. [اَ ن َ / ن ِ] (ص مرکب، اِ مرکب) صورتی از آبرانه. میرآب. آبیار. اویار.
امیرآب
امیرآب. [اَ] (اِ مرکب) میرآب. (از آنندراج). آنکه کار تقسیم آبهای ناحیتی باو محول است: گفت (یعقوب لیث) بمظالم بودی، گفتا بودم، گفت هیچکس از امیرآب گله کرد، گفت نه. (تاریخ سیستان). و رجوع به میرآب شود.
میراو
میراو. (اِ مرکب) میراب. (ناظم الاطباء). میرآب که در عرف میربحر گویند. (آنندراج). و رجوع به میراب شود.
معادل ابجد
253