معنی منضبط

لغت نامه دهخدا

منضبط

منضبط. [م ُ ض َ ب ِ] (ع ص) نعت فاعلی است از انضباط. (یادداشت مرحوم دهخدا). دارای انضباط.

مترادف و متضاد زبان فارسی

منضبط

باانضباط، بانظم، مرتب، منظم


بانظم

منضبط، منظم، آراسته، مرتب،
(متضاد) بی‌نظم، نامرتب


بی‌انضباط

بی‌ادب، جسور، گستاخ، نامرتب، بی‌نظم، شلخته،
(متضاد) منضبط


لاقید

بی‌اعتنا، بی‌بندوبار، بی‌غم، بی‌قید، بی‌مبالات، تن‌آسا، غافل، لاابالی،
(متضاد) منضبط


بی‌بندوبار

بی‌قید، شلخته، لاابالی، لاقید، ولنگار، یالانچی،
(متضاد) مرتب، منضبط، منظم


باانضباط

بادیسیپلین، بانظم، مرتب، منضبط، مقرراتی، منظم،
(متضاد) بی‌انضباط، شلخته، نامرتب، نظم‌گریز


بی‌دیسیپلین

بی‌انضباط، بی‌نظم، قانون شکن، غیرمنضبط، نظم‌گریز، بی‌ادب، بی‌تربیت، بی‌نزاکت، نافرهیخته،
(متضاد) منضبط


سفت‌وسخت گرفتن

مقاومت کردن، ابرام ورزیدن، جدی گرفتن، قاطع‌بودن، سخت‌گیری کردن، منضبط بودن، مقرراتی‌عمل کردن


مرتب

آراسته، آماده، بسامان، جور، روبراه، مزین، بانسق، بانظم، بسامان، منتظم، منضبط، منظم، مدون،
(متضاد) بی‌انضباط، غیرمدون، نابسامان، نامرتب

حل جدول

منضبط

دارای نظم و انضباط


دارای نظم و انضباط

منضبط

فناوری اطلاعات

come down gracefully

توقف منضبط

انگلیسی به فارسی

come down gracefully

توقف منضبط.

فرهنگ معین

باانضباط

منضبط، مرتب، کسی که کاملاً مقررات نظام را مراعات کند. مق بی انضباط. [خوانش: (اِ ض ِ) [فا - ع.] (ص مر.)]

معادل ابجد

منضبط

901

قافیه

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری