معنی مصلوب
لغت نامه دهخدا
مصلوب. [م َ](ع ص) بردارکشیده شده.(منتهی الارب)(ناظم الاطباء)(آنندراج). آویخته. درآویخته. برآویخته. بیاویخته. به چلیپا برکرده. به چلیپا برزده. بردارزده. بردارکشیده. بردارشده.دارزده. به دارکشیده.(یادداشت مؤلف). || سخت تب زده.(منتهی الارب)(ناظم الاطباء)(آنندراج).
- مصلوب شدن، به دار آویخته شدن. آویخته گشتن. بر دار کشیده شدن.
- مصلوب کردن، به دار آویختن. بر دار زدن. آویختن.
زاویه ٔ مصلوب
زاویه ٔ مصلوب. [ی َی ِ م َ] (اِخ) از قریه های مصر است. (تاج العروس).
مترادف و متضاد زبان فارسی
فرهنگ فارسی آزاد
مَصلُوب، به صلیب کشیده شده، به دار آویخته،
فرهنگ معین
(مَ) [ع.] (اِمف.) به صلیب کشیده شده، به دار آویخته.
فرهنگ عمید
بهدارآویختهشده،
حل جدول
فارسی به عربی
معادل ابجد
168