معنی مسعی

لغت نامه دهخدا

مسعی

مسعی. [م َ عا](ع اِ) سعی. کوشش. || مسلک و تصرف.(از اقرب الموارد). ج، مَساعی(مساع).

مسعی. [م َ عی ی](ع ص) مرد بسیارسیر توانا بر آن.(منتهی الارب)(از اقرب الموارد).

فرهنگ فارسی هوشیار

مسعی

‎ کوشش، راه روش (اسم) سعی کوشش، مسلک راه -3 تصرف جمع: مساعی.

فرهنگ معین

مسعی

سعی، کوشش، مسلک، راه، تصرف. [خوانش: (مَ عا) [ع.] (اِ.)]

عربی به فارسی

مسعی

تلا ش , کوشش , سعی , جد و جهد , سعی بلیغ , تلا ش کردن , کوشیدن , تعقیب , پیگرد , تعاقب , حرفه , پیشه , دنبال , پیگیری

فرهنگ فارسی آزاد

مسعی

مَسعی، سعی و کوشش، مسلک، طریق، تَصَرُّف، (جمع: مَساعِی)،

فارسی به عربی

معادل ابجد

مسعی

180

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری