معنی معیر

لغت نامه دهخدا

معیر

معیر. [م ِی َ](ع اِ) بلا و سختی.(آنندراج)(ناظم الاطباء).
- ابنه معیر، بلا و سختی.(منتهی الارب)(از اقرب الموارد). ج، بنات معیر.(ناظم الاطباء).

معیر. [م ُ ع َی ْ ی َ](ع ص، اِ) ثوب معیر؛ جامه ٔ گور چشم.(مهذب الاسماء). قسمی از جامه ٔ ابریشمین منقش که در آن خالهایی باشد شبیه به چشم گورخر.(ناظم الاطباء): که وراء ممزج و معرج بغدادی و مطیر و معیر ششتری و دبیقی و قباطی مصری ووشی عدنی و برد یمنی تواند بود.(منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 304). || سنجیده شده:
نرانم بر زبان جز این سخن را
که بر معیار عقل آید معیر.
ناصرخسرو(دیوان چ تقوی 183).

معیر. [م ُ](ع ص) به عاریت دهنده چیزی را.(غیاث)(آنندراج). عاریت دهنده.(ناظم الاطباء). ||(اصطلاح فقهی) کسی که مال خود را به عاریت می دهد.

معیر. [م ُ ع َی ْ ی ِ](ع ص) عیارگیر.(مهذب الاسماء). آنکه عیار و چاشنی زر و سیم را معین می کند.(ناظم الاطباء). چاشنی گیر(در زر وسیم). عیارگر. عیارگیر.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی که عیار طلا و نقره و مسکوکات را تعیین کند.


بنت معیر

بنت معیر. [ب ِ ت ُ م ِع ْ ی َ] (ع اِ مرکب) داهیه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).


باغ معیر

باغ معیر. [غ ِ م ُ ع َی ْ ی ِ] (اِخ) نام باغی در مغرب تهران میان سید نصرالدین و میدان محمدیه (اعدام) متعلق به خاندان معیرالممالک. (از مجله ٔ اطلاعات ماهانه، شماره ٔ 98ص 8). آنجا آب انباری و مدرسه ای نیز باین نام هست.

فرهنگ فارسی هوشیار

معیر

‎ بز، استوار اندام اپر سنج اپار سنج سپنجیده (عاریت دهنده) گور چشم گونه ای پارچه با نگاره هایی چون چشم بلبل یا چشم گو خر (اسم) مقیاس گیرنده، آنکه عیار فلزات و مسکو کات را تعیین کند. توضیح: در عهد قاجاریه کسانی بدین نام در وزارت مالیه مشغول خدمت بودند: . . . } جناب علا ء الدوله وزیر مالیه. . . و معیر الممالک رئیس خزانه و آقا محمد حسن معیر. ‎{ (مراه البلدان ج 1 ضمیمه ص 25)


معیر المممالک

(اسم) مسئول و متصدی ضرابخانه (صفویه قاجاریه) . توضیح مسئولیت ضرابخانه شاهی و سکه زدن پولهای گوناگون در سراسر کشور با معیر الممالک بود. همه سکه های طلا و نقره با اطلاع و اجازه او ضرب میشد عیار آنها را او میعن می کرد. عزل و نصب ضراب باشی و حکاکان و صرافن و قرص کوبان و آهنگران و چرخ کشان و سفید گران و دیگر عمال ضرابخانه نیز در اختیارات وی بود (صفویه)، خزانه کشور (قاجاریه) : جناب علا ء الدوله وزیر مالیه و دربار اعظم و معیر الممالک رئیس خزانه آقا محمد حسن معیر.

فرهنگ معین

معیر

(مُ عَ یَّ) [ع.] (اِمف.) عیار گرفته شده، سنجیده شده.

(مُ عَ یِّ) [ع.] (اِفا.) عیارگر، کسی که عیار زر و سیم را معین می کند.

فرهنگ عمید

معیر

مقیاس‌گیرنده، عیارگر،
کسی که عیار پول را بسنجد،
نکوهش‌کننده، عیب‌گو،

حل جدول

معیر

عاریت دهنده، آنکه مال خود را عاریه دهد


عاریت دهنده- آنکه مال خود را عاریه دهد

معیر

مترادف و متضاد زبان فارسی

معیر

عیارگر، عیارگیر

فرهنگ فارسی آزاد

معیر

مُعَیِّر، (اسم فاعل از تَعیِیر) تقبیح کننده، عیب کننده، سرزنش کننده، ایضاً اندازه گیرنده وزن سکّه ها و بررسی کننده آنها، در فارسی بیشتر به همین معنای اخیر و کسی که عیار فلزات و سکه ها را می سنجد مصطلح است حتی سابقاً شغلی بود و مُعَیِّر المَمالِک (دوستعلی خان بسطامی) رئیس خزانه بود،

معادل ابجد

معیر

320

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری