معنی محافظه‌کار

حل جدول

محافظه‌کار

میانه‌رو

مترادف و متضاد زبان فارسی

محافظه‌کار

ارتجاعی، سنت‌گرا، مرتجع،
(متضاد) پیشرو، نوگرا، محتاط


واپسگرا

ارتجاعی، سنت‌گرا، قهقرایی، محافظه‌کار، مرتجع،
(متضاد) پیشرو، پیشتاز


مخاطره‌جو

بی‌باک، ماجراجو، خطرجو، متهور،
(متضاد) محافظه‌کار


ارتجاعی

کهنه‌گرا، متحجر، محافظه‌کار، نوستیز، واپسگرا،
(متضاد) متجدد، نوگرا


مرتجع

صفت کهنه‌پرست، محافظه‌کار، نوستیز، واپسگرا،
(متضاد) پیشرو، نوگرا


پوست‌کنده، صراحتبی‌پروا

بی‌باک، بی‌محابا، بی‌واهمه، جری، جسور، دلاور، دلیر، گستاخ، متهور، نترس، پی‌پرده،
(متضاد) ملاحظه‌کار، محافظه‌کار


سنت‌گرا

سنتی، سنت‌خواه، سنت‌پرست، سنت‌طلب،
(متضاد) سنت‌شکن، متحجر، واپسگرا،
(متضاد) پیشرو، متجدد، تجددطلب، محافظه‌کار،
(متضاد) رادیکال، کهنه‌گرا، کهنه،
(متضاد) نوگرا

واژه پیشنهادی

انگلیسی به فارسی

conservative process

فرایند محافظه‌کار


conservative test

آزمون محافظه‌کار


conservative confidence procedure

شیوه اطمینان محافظه‌کار

فرهنگ عمید

راست

[مقابلِ کج] بی‌پیچ‌وخم، مستقیم: خط راست،
[مقابلِ دروغ] آنچه درست و برحق باشد،
دارای رفتار درست: آدم راست و درست،
(سیاسی) [مجاز] محافظه‌کار، راستگرا،
[مقابلِ چپ] ویژگی جهتی که در صورت ایستادن رو به شمال، در مشرق، و در صورت ایستادن رو به جنوب، در مغرب قرار دارد،
واقع در طرف راست: مغازه‌های سمت راست خیابان،
(اسم) (موسیقی) در ردیف‌های آوازی، گوشه‌ای در دستگاه راست‌پنجگاه،
(قید) [قدیمی] عیناً، درست، به‌عینه: ژاله بر لاله فرود آمده هنگام سحر / راست چون عارض گلبوی عرق‌کردۀ یار (سعدی۲: ۶۴۶)،
[قدیمی] برابر، یکسان، یک‌اندازه،
[قدیمی] درست،
۱۱. [قدیمی] کامل،
۱۲. (قید) [قدیمی] بادقت: به هر جزوی ز خاک ار بنگری راست / هزاران آدم اندر وی هویداست (شبستری: ۸۹)،
* راست آمدن: (مصدر لازم) [قدیمی]
سازگار شدن، هماهنگی یافتن، جور درآمدن: مستوری و عاشقی به هم ناید راست / گر پرده نخواهی که درَد، دیده بدوز (سعدی۲: ۷۲۶)،
درست درآمدن، تحقق یافتن،
نظم و ترتیب یافتن، دارای سر و سامان شدن،
به‌اندازه درآمدن، مطابق شدن،
به صلاح بودن، درست بودن،
* راست‌ آوردن: (مصدر متعدی) راست کردن، درست کردن، روبه‌راه کردن، سروسامان دادن،
* راست داشتن: (مصدر متعدی) [قدیمی]
راست دانستن، راست پنداشتن،
باور کردن سخن کسی،
راست کردن،
نظم‌وترتیب دادن، سروسامان دادن،
برابر ساختن،
* راست ساختن: (مصدر متعدی) [قدیمی] راست کردن، از کجی در آوردن. آماده ساختن،
* راست شدن: (مصدر لازم)
راست گردیدن، راست گشتن،
برپاخاستن، ایستادن، برخاستن،
[مقابلِ کج شدن و خم شدن] از کجی درآمدن،
حقیقت پیدا کردن، به حقیقت پیوستن، مطابق درآمدن،
درست درآمدن،
مرتب شدن،
[قدیمی] سازگار شدن، درست شدن، روبه‌راه شدن،
* راست شمردن: (مصدر متعدی) راست انگاشتن، راست پنداشتن، راست و درست دانستن، باور کردن،
* راست کردن: (مصدر متعدی)
[مقابلِ کج کردن و خم کردن] از کجی و پیچیدگی درآوردن،
برپاکردن، برپاداشتن،
درست کردن،
استوار ساختن،
[قدیمی] آماده کردن، مهیا ساختن، ترتیب دادن،
* راست گفتن: (مصدر لازم) [مقابلِ دروغ گفتن] سخن درست گفتن، حقیقت گفتن،
* راست‌وریس: [عامیانه] ترتیب کاری را دادن، عیب‌ونقص چیزی را برطرف ساختن، جور کردن، روبه‌راه ساختن،

معادل ابجد

محافظه‌کار

1255

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری